رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

سومين سالروز ميلادت ستاره باران

روزي كه تو پا به اين دنيا گذاشتي من نيز متولد شدم سرنوشتت با سرنوشت من گره خورد,تو به این دنیا اومدي  تا هم آهنگ با هم تو مسیره زندگی حرکت کنیم ، سومين سالروز  تولد توست، چه لحظه‏ی نابیه این روز به یادموندنی ... این شعر رُ به مناسبت این روز و از صمیم قلب به تو تقدیم می‏کنم : دانه‏ای می‏روید               در دلِ پاک زمین                              می‏شود یک گل سرخ                                       &n...
18 شهريور 1394

دلنوشته اي به بهانه شهريور

مقصد جايي  نامعلوم در پشت پرچينهاي خيال تو و من مسافري كه توشه راهم دستهاي كوچك و مهربان تو است از حياط كوچك تنهايي ام مي گذرم تا برسم به كوچه باغهاي انتظار ،هزار بار دوره مي كنم فصل به فصل تو را تا ته فصل عاشقي ،همنفس مي شوي با من،چراغ چشمهاي تو راه را نشانم ميدهد ،آري سفرنامه اي كه هرگز مرورش برايم پاياني ندارد آغازش شهريور ٩١ و پايانش انتهاي نفسهاي مادري عاشق. صدا مي زنم از اعماق وجودم ،صدا ميزنم تو را با تمام احساسم تويي كه روز ميلادت نزديك است ،تويي كه ذره اي از وجودت شعر من است  ماه شهريور آمده با صداي قدمهايش بركت آورده ،عشق آورده عشقي كه خدا باروحش برايم آورده افتخاريست كنار تو بودن و براي تو نوشتن ،دفترم...
2 شهريور 1394

دوسال و يازده ماهگيت

خورشيد بخشنده زندگيم  بارديگر ماهروزت ,آغاز عشق ،آغازي دوباره و بي پايان ،آري دوباره چقدر من اين دوباره ها را دوست مي دارم  دوستت دارم چند نقطه ....آري بي انتهاست اين دوست داشتن ها و زياد است اين چند نقطه ها  بي پايان است اين دلبستگي و محال است دلكندن و خيال است دل بريدن ،اين آغازي بي پايان است  در خواب هم مي بينم روياهاي عاشقانه ي با تو بودن را شيرين است اين خواب عاشقي چه رسد به لحظه هاي بيداري نفسي دوباره شانزدهمي ديگر ،دوباره استشمام بوي عاشقي و طپيدني ديگر اي همنفس من ،باران مني مي خواهم اين باران را همين باران عشقت را كه تا ابد در قلبم بباره تو را باران خواندم چون كسي به باران عادت نمي كند...
16 مرداد 1394

دوسال و ده ماهگيت

دردانه ام رادمهرم . عزيز مادر تمام آن چيزی که درباره‌ تو در سرم هست ده‌ها کتاب می شود  اما تمام چيزي که در دلم هست فقط دو کلمه است " دوستت دارم " مــَن عـاشقت هــَستـَم … و تـا انتــَهاے ایـن دنیـاے پـُـر از تـُهـے هـیچ کـارے بـه جـُـز دوسـت داشـتـَنـَت نـَـدارم هـیچ دلـیلے بــَرای تـَنـها گـُذاشـتـَنت نــَدارم هـیچ بــَهانه اے بــَراے از یـاد بـُردنــَت حـَتـے بــَراے لـَحـظه اے نــَدارم… شيرينم دوسال و ده ماهه شدي و با تاخير هشت روزه آمدم  ببخش جان مادر نه اينكه فراموش كرده باشم نه مشكل ارتباطي بود گلم خوشحالم كه آمدم و هستم عزيزم  ماه رمضان رو به پايان است...
24 تير 1394

مادرانه اي ديگر

رادمهرم  نور زندگیم! حالا که به دوسال و نه ماه گذشته نگاه میکنم بهترین صفاتی که در خودم پیدا میکنم عشقی باشکوه و شوقی به زندگی و امیدی به آینده و شادی در لحظه ست.وتموم اینهارو همراه با صبری که خداوند در وجودم گذاشت درک کردم.صبری که هنگام بيعتم با تو از خداوند عاجزانه درخواست کردم و خدای مهربون قلبمو از این صبر لبریز کرد.حالا میتونم کمی بیشتر به خودم افتخار کنم که به یکی از صفات دوست داشتنی مادرعزیزم نزدیکتر شدم یعنی بردباری و تحمل.مادری که پنج سال پیش در چنین روزهایی درگير بيماري ناعلاجي بود كه تيشه به ريشه وجود نازنينش زده بود و اون محكم بود و در بدترين شرايط به خاطر ما هيچ نمي گفت انقدر صبور كه در بدترين حال شكرگزار بود و...
6 تير 1394

دوسال و نه ماهه شدي دلبندم

رادمهرم پسرخوبم بار ديگر ماهروز شيرينت از راه رسيد بارديگر لمس بودنت تكرار شد دوست داشتني مامان عزيز مهربانم تمام داشته هایم یک طرف...داشتن تو هم طرف دیگر... باز هم سنگینی می کند هیاهوی دل فریب لبخندت به تمام داشتنی ها باز هم غرق شدن در حجم نگاهت می ارزد به غوطه ور شدن در تمام خواستنی های دنیادلم می خواهد دنیا را نظاره گر دنیایمان بسازیم می خواهم همه بدانند نيمه تابستان را نه از بوي مهرش میشناسم و نه از شوق رسيدن فصل  برگريزان پاييز آنچه اين پانزده روز مانده به آغاز پاييز را در خاطرم تداعی مي كند حرم نفسهاي مهرگونه ات و دستان كوچك و ضعيفي كه مرهمش گره خوردن در دستان من است می دانم آنچه دستانت را گرما می بخشد تنها حرارت برخا...
16 خرداد 1394

دلشوره هاي مادرانه

  نوشتن زیباترین کار دنیاست و من می نویسم تا برایت به یادگار بماند آنچه مادرت می دید ،می شنید و حس می کرد  می نویسم چون می دانم روزی که چشمان زیبایت آنها را بخواند عشق مادرانه من را درک خواهی کرد ....عشقی نامتناهی  به وسعت آسمان آبی تو را نگاه می کنم که خفته ای کنار من  پس از تمام اضطراب ،عذاب  وانتظار من تو را نگاه می کنم که دیدنی ترین تویی  و از تو حرف می زنم که گفتنی ترین تویی بی‌ آنکه بدانی چقدر دوستت دارم  و هر روز دوست داشتنت را  در نوشته هایم تمرین می‌کنم  چقدر دوست داشتن تو شیرین است.... بخوان مرا که نوشته هایم از احساساتم هست  و...
2 خرداد 1394

آنچه مرا هست تويي

مايه آرامشم رادمهرم هر چيزي در اين جهان به دردي مي‌خورد!من به دردِ اين مي‌خورم که شب‌ها رصد کنم کوچکترين حرکاتِ تو را در خواب: غلتيدنت در موجِ ملافه‌ها، زمزمه‌هاي زير لبت و تکان خوردنِ آرامِ مردمکانت را تا از ابريشمِ مژه‌هايت شعر ببافم تاصبح... تو هم با اولين لب‌خندِ صبحگاهي‌ات به دردِ درمانِ تمامِ دردهاي من مي‌خوري! آري شيرينم آرزويي نيست مرا آنچه مرا هست تويي... ...
23 ارديبهشت 1394

سي و دومين ماهروزت

قلم، ساز است گل قشنگم! بلدی با قلم برقصی؟ اگر سازت را دستت بگیری برابر چشمان من راه بروی و لبخند بزنی قلم ساز می شوم. قلبت را به من بده  دستم را بگیر و آنقدر برقص تا از نفس بیفتم رادمهرم چقدر خوبه كه هستي  بعدها كه انشاءاله خودت فرزندي داشته باشي مي فهمي مامان چي مي گه و از چه احساسي صحبت مي كنه كه با تمام حسهاي دنيا فرق داره تجسم کن کنارت باشد... شب...قبل از خواب... نگاهش کنی تا مطمئن شوی که هست كه خواب ناز رفته كه مي ماند  صبح که بیدار می شوی،هنوزم هست! که خواب نیست که حقیقت دارد بودنش فکرش را بکن... نگرانیت را بفهمد،نگاهت کند،ببوسدت،نزدیکتر شود، طوری که نفسش صورتت را گرم کند،صدايت كند ،کنارت هستم... ...
16 ارديبهشت 1394

حس و حال اين روزهايت ....

رادمهرم انگار همین دیروز بود که برات یه نامه نوشتم و از کلماتی گفتم که میتونی بگی.اما حالا اومدم تا برات از کلماتی بنویسم که نمیتونی بگی. دردانه ام انگار همین دیروز بود که منتظر بودم تا یه کلمه جدید از زبونت بشنوم تاکلی ذوق کنم و با خودم تکرارش کنم و به همه بگم که تازگی رادمهرم یاد گرفته بگه... انگار همین دیروز بود که برای اولین بار گفتی "مامان" و من همه وجودم پرشد ازحس غرور.غروری که بد نبود.غروری که باعث نمیشد سرمو بالا بگیرم و به دیگران فخر بفروشم.غروری که باعث میشد سرمو بندازم پایین و بیفتم  به پای خالق مهربونت و بگم :"خدایاشکرت".غروری که باعث نمیشد از بالا به آدما نگاه کنم.غروری که باعث میشد روحم از فرش زم...
1 ارديبهشت 1394