رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

مادرانه اي ديگر

1394/4/6 2:14
نویسنده : مامان فرناز
327 بازدید
اشتراک گذاری

رادمهرم 

نور زندگیم! حالا که به دوسال و نه ماه گذشته نگاه میکنم بهترین صفاتی که در خودم پیدا میکنم عشقی باشکوه و شوقی به زندگی و امیدی به آینده و شادی در لحظه ست.وتموم اینهارو همراه با صبری که خداوند در وجودم گذاشت درک کردم.صبری که هنگام بيعتم با تو از خداوند عاجزانه درخواست کردم و خدای مهربون قلبمو از این صبر لبریز کرد.حالا میتونم کمی بیشتر به خودم افتخار کنم که به یکی از صفات دوست داشتنی مادرعزیزم نزدیکتر شدم یعنی بردباری و تحمل.مادری که پنج سال پیش در چنین روزهایی درگير بيماري ناعلاجي بود كه تيشه به ريشه وجود نازنينش زده بود و اون محكم بود و در بدترين شرايط به خاطر ما هيچ نمي گفت انقدر صبور كه در بدترين حال شكرگزار بود و اميد به آينده داشت.چقدر مادرم رو با این صفاتش دوست دارم و چقدر خوبه که حالا کمی شبیه به او شدم.و چقدر خوشحالم که در وجود نازنین تو هم این صبررو میبینم.بارها شاهد بودم که دیگران تورو کمی عجول خطاب کردن اما من که بهتر از هر کسی تورو میشناسم خوب میدونم که اتفاقا تو بسیار صبوری.اون عجله که گاهی در کارهات شاهدیم بخاطر کودکی و خاص سن توست اما این صبوری که من از تو سراغ دارم در کنج روحت نهفته ست و همیشه به موقع بروز پیدا کرده.برای نمونه وقتی که میخواستم بعد از دوسال و دو ماه تورو از شیر بگیرم خیلی نگران بودم.اونقدر به من و شیر خوردن وابسته بودی که تموم مدت در حال شیر خوردن بودی.همه میگفتن کار سختی پیش رو داری چون خیلی بهش شیر میدی.تلاش برای کم کردن دفعات شیر خوردنت هم میسر نبود چون مقاومتی در برابر اون نگاه ملتمس تو که با ناز و نیاز درخواست شیر میکردی نداشتم.به همه میگفتم صبر میکنم تا مدت معين شیر بخوره و از حقش محرومش نمیکنم.با اینکه خودم بسیار خسته و رنجور شده  و خیلی اذیت میشدم ولی صبر کردم.اواخر مدام از اینکه قراره به زودی دیگه شیر نخوری برات حرف میزدم و تو فقط ناباورانه نگاهم میکردی و باز به خوردن ادامه میدادی.وقتش که رسید تورو در آغوش گرفتم و هرچی دعا و سوره بلد بودم خوندم و بهت گفتم که این آخرین باره که شیر میخوری.تو یک شیر کامل خوردی و در همون حال خوابت برد.درخواب هم به خوردن ادامه دادی و من همینطور که اشکام سرازیر شده بود به تو و معصومیتت نگاه میکردم و برای بار آخر این صحنه زیبارو که یکی از زیباترین لحظه های بین مادرو کودکه تماشا کردم و بعد تموم.وقتی بیدارشدی شیر خواستی و من یادآورشدم که دیگه تموم شده و شیری درکار نیست.با بهانه گیری خودت رو در آغوشم انداختی و اونقدر بوسه و نوازش بینمون رد وبدل شد که راضی شدی.دوروز به همین منوال گذشت و هربار تنها آغوشم رو می یافتی بدون شیر و هربار خیلی زود کوتاه میومدی.روز سوم دیگه درخواست شیر نکردی.حتی اسمش رو نیاوردی.خیلی باوقار به طرفم میومدی و خودت رو در آغوشم مینداختی و سرت رو به من میچسبوندی و دیگه هیچ نمیگفتی.به همین سادگی پذیرفتی و برای همه باورکردنی نبود صبری که به خرج دادی و اینکه خوب کنار اومدی.وقتی هم که قرار بود دیگه تورو پوشک نکنم هم همینطور شد.چندباری اقدام به این کار کردم و تو نپذیرفتی.همه میگفتن زود تسلیم میشی اما من میگفتم وقتش که برسه خودم و پسرم میفهمیم و این کارو میکنیم.در این فاصله هم مدام با تو از مضرات پوشک میگفتم و از بزرگ شدنت حرف میزدم.بالاخره روزی رسید که تو خودت گفتی مامان دیگه پوشکم نکن من بزرگ شدم.و منم گفتم چشم .و تموم شد و الان بيست روزي است كه دیگه پوشک نپوشیدی و خودت هربار که نیاز به دستشوئی پیدا میکني بهم میگي و اونقدر ساده این قضیه تموم شد که باز هم کسی باورش نمیشد.بدون فشار و بدون سختگیری, خودت  خودتو از پوشک گرفتی.یکی دوباری خطا داشتی اما اینبار هم به روز سوم نرسیده کاملا مسلط شدی و اذیتم نکردي مي گويند اولشه و زود يادش مي ره و دوباره خرابكاري مي كنه ولي من هميشه نگاهم به تكاملت مثبت بوده و اعتقادم اينه كه هركودكي خاص خودش رشد فكري ذهني حركتي و ....  داره و هرگز به خودم اين اجازه را نمي دهم كه تو را با كسي مقايسه كنم و هميشه شعارم اين است هر كودكي خاص خودش رفتار مي كند .
عسل شیرین جانم! اینها که گفتم همه از خوبیهای تو بود و ریشه درصبر و درک تو داشت.کاش میشد همه لحظه های خوب با هم بودنمونو ثبت میکردم تا چیزی رو فراموش نکنم.اما هرچه بنویسم باز هم حرف برای گفتن هست.این روزها کاری که بهتر از هرچیزی انجام میدی شیرین زبونیها  و شيطنت و بچگي دوست داشتنی توست.گاهی که درحال بازی کردن با خودت هستی حرفهایی میشنوم که دست از هرکاری میکشم و گوشهامو تیز میکنم تا از شنیدنشون لذت ببرم.همین چندشب پیش بود که با دوست خیالیت حامدحرف میزدی.بهش میگفتی: "میخوام غذا بخورم و بزرگ بشم كوه نورد بشم براي مامانم همه كاراي خوب بكنم نزارم غصه بخوره و قربون صدقش برم وقتی اینهارو با همین ترتیب و خیلی حساب شده از زبونت شنیدم درجا خشکم زد.بهت گفتم "مامان اینارو کی بهت گفته؟".گفتی "هیچ کس". چندبار پرسیدم وباز گفتی هیچ کس.همیشه اگه حرفی بزنی که شخص خاصی یادت داده باشه و من ازت سوال کنم بهم میگی که کی بهت گفته.فهمیدم اینارو خودت پشت سر هم ردیف کردی و واقعا برام جالب بود.
استدلالت از دوست داشتن كلام و رفتاره مثلا مي پرسي مامان فلاني منو دوست داره مي گم آره خيلي مي گي پس چرا نمي گه قربونت برم دوستت دارم عزيز دوست داشتنيم گاهي فقط با نگاه مي شه علاقمون رو اثبات كنيم گاه با عمل گاه با زبان كه انتخاب تو بهترين گزينه مهرورزي است خوشحالم از اين انتخاب و اميدوارم هميشه به عزيزانت نشان دهي كه دوستشان داري و متقابلا نامهرباني نبيني كه متاسفانه گاهي بعضي آدما جواب خوبي را با بدي مي دهند ولي نصيحتم به تو اين است تو خوب باش و هرگز تلاش براي اثبات خوبيت نكن و بدان از نگاه مهربان آفريدگارت دور نخواهد ماند.
همدمم با بهانه و بي بهانه به كلبه عاشقانه هايمان سرمي زنم اميدوارم توانسته باشم ثانيه اي از اين لحظات ناب و بي تكرارت رو به يادگار بگذارم.

پسندها (7)

نظرات (4)

مامان فاطمه
6 تیر 94 12:25
خیلی زیبا نوشتی مامان مهربونامیدوارم اینده ای پر از شادی و سلامتی و خوشبختی داشته باشین همراه با پسر گلتونمرسی که به ویب ما اومدی مهربون
مامان فرناز
پاسخ
ممنونم عزيزم از نگاه قشنگتان باعث افتخارم بود
مامان صفا
7 تیر 94 13:08
سلام فرناز جون نوشته هات مثل پسر گلت خیلی به دل میشینه خیلی سخت بچه رو از شیر باز کردن چون من این تجربه رو تو 3 ماهگی دلسا کردم فقط گریه میکردم که چرا شیرم رو نمیخوره شبا بهش شیر میدادم هر بار هم که بهش شیر میدادم میگفتم نکنه این آخرین بار.ناراحت نباش خوش به حالتون که رادمهر کامل شیر مادر نوش جان کرده.فرناز جون من لینکتون کردم دوست داشتین شما هم لینک کنین
مامان فرناز
پاسخ
سلام عزيزم ممنون از نگاه پرمهرتان الهي اشكال نداره مهم اينه كه در دستان پرمهرشما بزرگ شده گلم باكمال ميل عزيز
مامان الی
9 تیر 94 5:55
مامان فرناز مهربون، رادمهر شیرین و دوست داشتنی در آغوش پرمهر و محبت شما که باصبوری و عشق، زیبایی های دنیا را به او نشان میدهید بزرگ می شه، امیدوارم هر لحظه و ثانیه از زندگی و عمر شیرینتان همراه با بهترینها باشه
مامان فرناز
پاسخ
ممنون عزيز مهربانم از حسن نظر و لطف بي كرانت در كنار هم انشاءاله شاهد بهترينها براي اليساي نازنين و رادمهرم باشيم
marzieh
26 تیر 94 20:44
عالی نوشته بودی عزیزم.خدا حفظش کنه گل پسرتو
مامان فرناز
پاسخ
ممنون عزيزم از اينكه وقت عزيزتون را مي زاريد و ميدخونيد