رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

سه سال و شش ماهه شدي

چیزهایی هست برای مرور کردن !چیزهایی که نه خاطره اند که تمامشان کنی و نه لحظه اند که تکرارشان کنی! هرگاه بیادشان میاوری گویا زنده میشوند و روبرویت راه میروند!حصار زمان و مکان را می شکنند!  انگار همان لحظه همان جایی! آری چیزهایی که فقط مرور میشوند؛ یعنی در سر تا پای احساست قدم میزنند و عبور میکنند!آري پسرنازم خاطره آن پنج شنبه طلايي هم از آن چيزهايي است كه مرورش اشك شوق وصف ناشدني به چشمانم مي آورد و زيبايي اولين نگاه شيرينت و لمس بودنت بعد از گذشت سه سال و شش ماه وصف ناشدني است ،از اين حس و از اين روز زياد برايت نوشته ام ،تكرارش برايم شيرين است مثل آهنگ زيبايي كه دل را مي نوازد و مي دانم كه تو هم از تكرار اين لحظه عاشقي خسته...
18 اسفند 1394

سه سال و پنج ماهگي

پسرم رادمهر پر شده یادت، همه حجم خالی فضایم را و خواستنت شیطنت می كنه ، در مسیر نبض رگهایم بوته نورس احساسم، ریشه دوانده در تری اشکهایم همه روزه می شنوم صدای عشق را حتی در هياهوي ثانيه ها همه شب پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده تا طلوع صبح ،آري صبحی تازه پنجره ای رو به خورشیدچشمانی منتظرو دلی  چون همیشه  عاشق. اخم نکن  مهربان من اگر نجواهایم تو را می آزارد سکوت می کنم تا ابد و تا آخرین  لحظه باران. برایت  با ذره ذره  وجودم می نویسم شاید زیبا نباشداما از لحظه لحظه  زندگی در کنار تو می گویم تو و بودت برایم هر روز،  نامه ای تازه  می آفریند. صبحگاهی  با نسیم  دل انگیز تو...
18 بهمن 1394

آرامشت آرامش من است

  رادمهرم امشب برخلاف هميشه كه با هزار قصه و لالايي و شعر و فرار از دست من و بازيگوشيهاي فراوان خواب به چشماي نازت مي آمد  بي دغدغه و با كمترين تلاش روي مبل چندين بار چشماي قشنگت رو باز و بسته كردي و آرام خوابيدي و من خنده ام گرفته بود از اينكه تا اون لحظه بالا و پايين مي پريدي و انرژيت ته كشيد و در يك لحظه مثل اينكه دستگاهي رو از برق بكشن خاموش شدي و من همانطور كه موهاي نرم و لطيفت رو نوازش مي كردم و مي بوئيدم به اين فكر مي كردم كه چقدر زيباست لمس تو و چه زيباست بودنت با اينكه اين روزا بسيار پرتحرك شدي و گاهي اوقات از كنترل من خارج ،ولي وقتي كه آرام و معصوم پلكهاي قشنگت رو روي هم مي گذاري و سكوت در و ديوار خونه رو مي گيره...
4 بهمن 1394

سه سال و چهار ماه از شكفتنت گذشت

عزیز تمام غزل‌های من ،انيس تمام نفسهاي من ،  در اشک و شب و ساز گل می‌کنی در این آینه باز گل می‌کنی  دلم را به دست جنون داده‌ام دوباره به یاد تو افتاده‌ام  دوباره ماهروزت رسيد نسيم دل انگيزت باز رسيد  چه آرام از من گذر می‌کنی جهان مرا تازه‌تر می‌کنی خیال قشنگ تو تابان شده شب غربتم نقره باران شده چراغ شب عشق یادت بخیر تو ای كودكم  یادت بخیر تو با ماه و لبخند و نان آمدی در طلوع دل انگيز صبحي قشنگ تو از عمق نفس از ته جان آمدي حضورت به دریاچه جان داد باز پس از کوچ مرغابیان آمدی  سکوت شب شهر دلگیر بود تو مثل صدای اذان آمدی پر از رنج بودم پر از بیکسی ...
17 دی 1394

سه سال و سه ماهگيت

پنجره را باز مي كنم احساس قشنگ (( تو)) مي آيد مي نشيند بر پرده بر ديوار ..من گيج اين همه (( تو )) عاشقانه كنار مي آيم با خودم و با احساس قشنگي كه (( تو )) يي زندگي مي كنم ،تو كلمه عجيبي است از بچگي يادم دادند بگو شما قشنگتر است ولي از (( تو )) زيباتر مگر مي شود . هواي تو اجابت تمام عشق است و من به تو شكوه يك قنوت عاشقانه را پيش كش مي كنم رادمهرم روشن تر از خورشيد،خورشيد بخشنده ام در لابه لاي ابرها روشنتر ازروشني ها نوريست كه به زمين رسيد بر تنم تابيد و شكفتم در كوير ،شدم عاشقي و پرواز كردم به سوي روشني ها، ديدم عشق آسماني را و شنيدم نغمه باراني را، سه سال و سه ماه گذشت و من با نور عشق تو زنده ام و با هواي نفسهاي تو عاشق&nb...
16 آذر 1394

سه سال و دوماه طلايي

عشقی دلنشین با نغمه هایی شیرین و زیبا نمایان شد و با نگاه اول   بر جانم نشست و دلم را به لرزه واداشت نور ا مید و پر فروغی شد بر جانم .  و چه زیبا و پر معنا ، دوست دا شتن و عشق ورزیدن را تفسیر کرد.  شبهای تنهایی و سکوت را روشن و پر نور سا خت و پاییز و زمستان را به بهار شاد متصل نمود .  حالا که تو را یافتم باید این را بدانی :    که تا هستی و هستم کنار من باشی ،  جان و ایمانم را در تو و کسی که خالق توست جستجو کردم و خود را یا فتم .   با هم و در کنا ر هم او را پرستش می کنیم و او را بخاطر این مو هبت و عشق ستایش می کنیم . شيرين زبونم رادمهرم اگر می توانستی بازتاب خودت ر...
16 آبان 1394

روز جهاني كودك و ماهروزت خجسته

شيرين عسلم رادمهر  نوشته هايم از صفر تا به امروزت شايد نتوانسته باشد زيباترين واژه ها براي بيان احساسم را در خود جا دهد ولي تمام ناتمامم سعي مي كنم تا به قشنگ ترين دوستت دارم ها برسيم ... آن وقت من با طناب شعرهايم تاب مي بندم  و تو روي غش غش خنده هايت سر مي خوري ... و من مثل هميشه عاشق خنده هايت مي شوم و تو را آرزو مي كنم . نه براي هميشه با تو بودن  نه براي يك عمرزيرسقفي نفس كشيدن نه براي اين حرف مضحك كه نان آورم باشي نه براي زيباييت نه براي هوس هايم نه حتي براي عشق - كه حرف بزرگي است - تو را آرزو مي كنم فقط براي اينكه يك روز ديگر زندگي را دوست داشته باشم . مي داني ... تصميم گرفته بودم ...
16 مهر 1394

قصه پائيز

سلام بر پائيز,سلام بر عشق،سلام بر تو  رادمهرم پائيز را دوست مي دارم يه حس عجيب يه حس پراز خوبي و خاطره و دلتنگي ، فصل مشترك من و پدرت،فصلي كه در دل من جان گرفتي و خبر بودنت ابري ترين بهانه پائيز قصه ام شد وقتي كه وجودت اشك شوق را به چشمانم آورد فصلي كه نوزاد پانزده روزه من با ولع از شيره جانم مي مكيد و اتمام اين وابستگي نيز با پائيز بود ،چشمان زيبايت در اين فصل به روي دنيا باز شد و لبخندت اولين بار در اين فصل قشنگترين خاطره زندگيم شد و هزاران خاطره خوب پائيزي ديگر ،مي بيني جان مادر تقويم عمر من فصل پائيزش هميشه پررنگ تر است اين روزها به قدري دلتنگم كه هيچ كس و هيچ چيز نمي تواند مرحمي بر دلتنگيم باشد جز بودنت ،ياد آن روز...
30 شهريور 1394