چهارمين سال زندگيت دردانه
هی می نویسم و هی دستم را میگذارم روی دکمه ی Delete و نگه میدارم که این سطر سطر های ِ نوشته ام پاک شود ... یک عالم حرف توی ِ دلم هست ! یک عالم عشق درِ دل دارم ! بار دیگر روز شانزدهم شهريور عقربه هاي ساعت كه روي هفت و نيم صبح قرار گیرند یک سال دیگر خواهدگذشت از آخرین باری که شمع ها را فوت کري و همه دست زدند ! سالی که گذشت سال خوبي بود كلي خاطره ساختي دردانه ام گذشت به همين سادگي چهارسال گذشت و من هراسم از لحظه های ِ ناشناخته ی روبروست ! از روزهایی که دارند می آیند و من ایمان دارم مرا غافلگیر خواهند کرد ...تولد تو یک روز خاص است برای ِ من ! یکروزی که همیشه دوستش داشتم و همیشه روز ِتولدت مثل ِ لحظه ی تحو...
نویسنده :
مامان فرناز
2:31