رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

سي و دومين ماهروزت

قلم، ساز است گل قشنگم! بلدی با قلم برقصی؟ اگر سازت را دستت بگیری برابر چشمان من راه بروی و لبخند بزنی قلم ساز می شوم. قلبت را به من بده  دستم را بگیر و آنقدر برقص تا از نفس بیفتم رادمهرم چقدر خوبه كه هستي  بعدها كه انشاءاله خودت فرزندي داشته باشي مي فهمي مامان چي مي گه و از چه احساسي صحبت مي كنه كه با تمام حسهاي دنيا فرق داره تجسم کن کنارت باشد... شب...قبل از خواب... نگاهش کنی تا مطمئن شوی که هست كه خواب ناز رفته كه مي ماند  صبح که بیدار می شوی،هنوزم هست! که خواب نیست که حقیقت دارد بودنش فکرش را بکن... نگرانیت را بفهمد،نگاهت کند،ببوسدت،نزدیکتر شود، طوری که نفسش صورتت را گرم کند،صدايت كند ،کنارت هستم... ...
16 ارديبهشت 1394

حس و حال اين روزهايت ....

رادمهرم انگار همین دیروز بود که برات یه نامه نوشتم و از کلماتی گفتم که میتونی بگی.اما حالا اومدم تا برات از کلماتی بنویسم که نمیتونی بگی. دردانه ام انگار همین دیروز بود که منتظر بودم تا یه کلمه جدید از زبونت بشنوم تاکلی ذوق کنم و با خودم تکرارش کنم و به همه بگم که تازگی رادمهرم یاد گرفته بگه... انگار همین دیروز بود که برای اولین بار گفتی "مامان" و من همه وجودم پرشد ازحس غرور.غروری که بد نبود.غروری که باعث نمیشد سرمو بالا بگیرم و به دیگران فخر بفروشم.غروری که باعث میشد سرمو بندازم پایین و بیفتم  به پای خالق مهربونت و بگم :"خدایاشکرت".غروری که باعث نمیشد از بالا به آدما نگاه کنم.غروری که باعث میشد روحم از فرش زم...
1 ارديبهشت 1394

واژه هايم همه تو

دردانه ام رادمهر بیا که بازمیخوام دوباره قد بکشی از دل واژه های بی تکرار آبی ترانه... بیا که ببینی من  چه صوفیانه   با چشمانی بسته به وقت نوشتن ترانه در خلوتگاه کاغذُ قلمُ شمع زير لب زمزمه میکنم: ارکیده ی وحشی من .....از دل واژه ها قدبكش و تو هر بار چه زیبا قد میکشی وصد افسوس که نمی توانم همه ی زیباییت را به جام واژه بریزم و این عذاب  همیشگی من است  پسر شيرينم هنوز زیباترین لحظه ها را برایت خلق نکرده ام زیباترین ترانه رو نگفته ام زیباترین بوسه را ناغافل بر گونه هایت نکاشته ام ولي  به تصدق سر  همین زیباترینها، هميشه  عاشقانه نفس کشیده ام و عاشقانه برایت نوشته ام  ...
24 فروردين 1394

دو سال و هفت ماهگي

رادمهرم پسر دوست داشتني ام اين روزها كه عطر بهار همه جا را بهاري كرده انگار ارابه ی زمان هم شتابی دوچندان برای عبور از این سال را گرفته.....مثل دل من که با تمام توان در حال بازسازی خاطراتی خوش از گذشته ها و پیوند زدنشان با ساقه های ترد اکنون است. من اما آهسته اهسته بهار را مي گذرانم آرام آرام روزها را مي گذرانم اكنون كه شانزده روز از اين سال گذشته هزاران بار خدا را شاكرم كه با آرامش و خوشي و سفر و سلامتي گذشت و از يزدان بي همتا مي خواهم كه بعد از اين هم برايمان خوب بخواهد.  با لذت  اين روزها  را با شكر حضورت  پیوند می زنم. رادمهرم  روزی هزار بار خدا را برای داشتنت.......بوئیدنت...شکر می کنم...
16 فروردين 1394

لحظات پاياني سال 93

  ماه من! سه بهار است كه در كنارمي و تو در میان ناباوری من وارد سومين سال زندگيت شدي  نتونستم از عهده شکر نعمت وجودت بربیام در آستانه سومين سال زندگیت رو به درگاه خدای مهربونم که هرچه دارم از اوست, خالصانه سجده شکر بجا میارم و تنها حرفی که در این لحظه میتونم به خدای خودم بزنم اینه که : " معبودمن! تورو شکر میکنم که این نعمت بی نظیر را به من هدیه کردی. خدای من! از تو میخوام که به من کمک کنی تا پسرم رو اونطور که خودت دوست داری بزرگ کنم و پسري شایسته رحمت و لطف خاص تو تربیت کنم. پروردگار بی همتای من! پسرم رو درکمال سلامت و آرامش حفظ کن و در تمام لحظه های زندگیش یار و همدمش باش. آفریدگار مهربان م...
1 فروردين 1394

سي امين ماهروز ميلادت

پسر نازنينم وقتی که تو آمدی زمین دیگر زمین نبود.گویا آسمان به زمین فرود آمده بود و زمین پرشده بود از فرشتگانی که تورا بدرقه میکردند.آن روزها وقت راه رفتن در اطرافت دقت میکردم تا بال فرشتگان نگهبانت به زیر پاهایم نرود.آن روزهای خوب که تلخ و شیرینهای زندگیم به هم آمیخته بود و من سرگشته از حضور وصف ناشدنی تو, دنیا را با بالهای نامرئی عشقی که تو در من زنده کرده بودی پشت سر گذاشتم و از کنار تمام لحظه های سختی که بی تو بر من گذشته بود گذشتم و به چشمه جوشان عشقی رسیدم که تا بی نهایت در قلب من برای تو خواهد جوشید. رادمهرم اولین شبی که تو دنیا را با حضورت به رنگ بنفشه های بهاری رنگ آمیزی کردی,منم دوباره متولد شدم درست مثل امروزکه ماهروز م...
16 اسفند 1393

باران تويي

رادمهرم دوباره منم هواي نوشتن كرده ام هميشه اين هوا در سرم هست براي تو نوشتن دلم را گرم مي كند حالم را خوب مي كند گرماي عشقمان دستانم را از سردي اين روزها نجات مي دهد ساعت از دو نيمه شب گذشته و صداي نفسهايت    با صداي نفسهاي باران تلفيق شده و اين هوا عاشقانه هايم را قلقك مي دهد باران مي بارد و من همچون دوره گردي كوله بارعاشقانه هايم را به دوش مي كشم و شاعر مي شوم باران مي بارد و تو زلال مي شوي زيبا مي شوي و قدم به كلبه احساسم مي گذاري و میخواهم بنویسم اما انگار کاغذهایم تمام شده اند,  میخواهم بنویسم اما انگار یک خاشاک به چشمم رفته و دلم میخواهد کسی باشد تا در چشمم محکم فوت کند و آن خاشاک بیرون بیاید تا نوشتن را شروع ک...
2 اسفند 1393

دو سال و پنج ماه گذشت

رادمهرم در ذهنم شهریور روی دامنم شکوفه میزند چه باران ببارد و چه نه  و من  گاه به رسمِ نسترن و گاه به رسم رازقی و گاه نهال زيبازیسته ام و زُل زده ام به تو هر ماه چنين روزي نورسیده ی مي شوي برايم و من هر بار دلتنگی را به دوش مي كشم دو سال و پنج ماه گذشت ؟ گذشت نه به راحتي بيان اين كلمه بلكه به گذشتن ثانيه هاي فراموش نشدني و دلچسب  چه کسی میگوید گذشته ها گذشته است؟ گذشته در من است گذشته از من است گذشته در من نفس میکشد در من بزرگ میشود و هر روز به دنیا می آید و من همان مادری هستم که بچه اش شده است که توی گوش بچه اش اذان خوانده اند و برایـــش چشم نظر آورده اند من گذشته را هر روز حمل میکنم و هر شب زمین میگذا...
16 بهمن 1393

اولين تجربه آرايشگاه

رادمهرم پسر شيرينم قبلا هم برايت از اصلاح موهاي قشنگت نوشتم ولي اين بار تفاوت داره از نوزادي تا به امروز خاله ليلاي مهربون زحمت آرايش موهاي قشنگت رو مي كشيد و كلي هم اذيتش مي كردي شيطونم تا اينكه تصميم گرفتيم با محيط آرايشگاه آشنا بشي و تجربه كني برايت وقت گرفتم و رفتيم و خيلي خوشت اومد و همكاري كردي و همه چيز تا زمان روشن شدن ماشين اصلاح خوب بود و آخرش كه بايد اصلاحت تكميل مي شد با ماشين رو نزاشتي اشكال نداره گلم حق مي دم بهت عزيزم انشاءاله دوماهه ديگه كه قراره بريم اينم برات عادي مي شه عزيز دوست داشتنيم مباركت باشه قشنگم. بعد از اصلاحت هم كلي بازي كردي و حسابي بهت خوش گذشت شاديت آرزوي هميشگي منه عزيزم ولي اومديم خونه بازم شيطو...
7 بهمن 1393