سي امين ماهروز ميلادت
پسر نازنينم وقتی که تو آمدی زمین دیگر زمین نبود.گویا آسمان به زمین فرود آمده بود و زمین پرشده بود از فرشتگانی که تورا بدرقه میکردند.آن روزها وقت راه رفتن در اطرافت دقت میکردم تا بال فرشتگان نگهبانت به زیر پاهایم نرود.آن روزهای خوب که تلخ و شیرینهای زندگیم به هم آمیخته بود و من سرگشته از حضور وصف ناشدنی تو, دنیا را با بالهای نامرئی عشقی که تو در من زنده کرده بودی پشت سر گذاشتم و از کنار تمام لحظه های سختی که بی تو بر من گذشته بود گذشتم و به چشمه جوشان عشقی رسیدم که تا بی نهایت در قلب من برای تو خواهد جوشید.
رادمهرم اولین شبی که تو دنیا را با حضورت به رنگ بنفشه های بهاری رنگ آمیزی کردی,منم دوباره متولد شدم درست مثل امروزکه ماهروز ميلاد توست.
زیبای دلبندم! هنوز در باورم نمی گنجد که دو سال و شش ماه از اولین لحظه درآغوش گرفتن تو میگذرد.به همین زودی سي ماه از زیباترین روزها و شبهای زندگی من درکنار تو سپری شد و من درآستانه ورود تو به سومین سال زندگیت بهاری تر از بهارم.
میوه ی دلم! باز هم می گویم این همه برای بزرگ شدن عجله نکن.کمی آرامتر عزیزکم. برای رسیدن به کدام روز و برای دیدن کدام سال این چنین شتاب میکنی که من به گرد پاهایت نمیرسم.تو با شتاب روزها و شبهای با هم بودنمان را میروی و من هرچه در پی تو میدوم باز برای دیدن تو, برای بوییدن تو , برای لمس ظرافتهای تو , برای شنیدن صدای دلنشین تو, برای چشیدن طعم باتوبودن, زمان کم میاورم.وهربار که برای لحظه ای می ایستم و به پشت سرمان نگاه میکنم تنها جای پاهای تورا میبینم.انگار که من در تو خلاصه شده ام و تو مرا در خود به هرسو که میخواهی میکشانی.
عسل شیرینم! تمام زندگی همین حالاست.همین حالا که کودکی و همه ی نگرانیت اینست که من لحظه ای در کنارت نباشم.همین حالا که جز از لحظه هایی که چشم باز کنی و مرا درکنارت نبینی نمیترسی.همین جا که پاکی و صداقت وجودت را با همه ی ثروتهای دنیا نمیتوان خرید.همین امروز که اگر از تموم دنیا هیچ چیز نداشته باشی و تنها دستانت در دستان من باشد میتوانی شاد باشی.همین ديشب که با دستان کوچکت مرا در آغوش گرفتی و به خواب رفتی ونیمه های شب که از صدای گريه هاي بلند خودم از خواب بیدارشدم, دیدم که تو هم با آن چهره نازو زیبایت در آغوش من با صدای بلند در خواب مي گريي.نمیدانم چه چیز باعث شده بود که هردوی ما درخواب با صدای بلند بگرييم .اما میدانم که هرچه بود بین قلب من و تو مشترک بود.همین اشتراکهای ظریف لذت مادربودن را برای من صدچندان میکند.
یکی از شعرهایی که وقتی در حال بازی هستی با لحن شاد و کودکانه ات با صدای بلند میخوانی این شعرست:
" ماما ماما مامانی مامان مامان مامانی
ما ماماما مامانی ماما ماما مامانی
و..."
واونقدر با همین کلمه "مامان" در شعری که می سرایی بازی میکنی که من دست از کار میکشم و بدون اینکه متوجه من بشوی از شنیدن صدای دل انگیزت لذت میبرم و به خودم میبالم که اسم من مفهوم شعریست که تو مي سرايي.
عزیزمامان! بخاطر تمام این خوبیهایی که در من زنده میکنی از تو ممنونم.واز خدای مهربانمان سپاسگزارم بخاطر اینکه دوسال و شش ماه تمام به من شایستگی این را داد که مادر تو باشم.
شيرين پسرم سي امين ماهروز قدم گذاشتنت به این دنیا را به تو و به خودم که چنین هدیه ای را از خدا گرفته ام, تبریک میگویم.برایت در دل بهترین آرزوها را میکنم و با دست دعا به درگاه خداوند میبرم.