رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

نگاهت در چشمانم جاريست

دردانه مامان رادمهرم  دیشب از تلویزیون آهنگی پخش میشد که تورو محو خودش کرده بود.چنان به تلویزیون خیره شده بودی که انگار مضمون اون آهنگو میفهمی.و من... و من مثل همیشه وقتی تو به برنامه ای که دوست داری خیره میشی به تو زل زده بودم. پسرم تو نگاهت با من نبود اما من غرق نگاهت شده بودم.تصویر اون آهنگو تو چشمای تو نگاه میکردم و لذت میبردم از این همه جذابیت چشمان قشنگت. وقتای دیگه حتی یک لحظه نمیشینی تا من تو چشمای نازت خیره بشم.من عاشق اینم که دنیارو تو قاب چشمای بی نظیر تو ببینم.چقدر اینطور دیدن دنیا آرامش بخشه.انگار اون لحظه ها یادم میره اون چیزی که توی چشمای توئه همون دنیاییه که ازنظر من ارزش یک نگاه روهم  نداره.همون...
1 بهمن 1393

چيزي بالاتر از نياز بين من و توست

رادمهرم مشغول نوشتن بودم.البته نه در وبلاگ بلکه توي دفتر خاطرات گاهی وقتا اینطوری میشم.یعنی یه عالمه حرف توی دلم دارم و دوست دارم همشو برای تو نازنینم بنویسم اما نمیشه.چون حرفهاییه که دوست ندارم تو هیچ وقت بخونیشون.نه اینکه تو غریبه باشی.بلکه اون حرفها لایق چشمای زیبای تو نیستن پسرم. بعد چندساعتی که از خوابیدن تو میگذشت و من همچنان سرگرم نوشتن بودم صدای گریه توأم با جیغ تو از اتاق بلند شد.باعجله به سمت اتاق اومدم و توی نور کم چراغ خواب تورو دیدم که روی تخت نشستی و دستاتو به سمت در اتاق دراز کردی طوریکه آماده بغل کردن بودی و چشمای بی نظیرت از اشک میدرخشید.تا منو تو چارچوب در دیدی اونقدر خیالت راحت شد که هم گریه رو تموم کردی...
24 دی 1393

وصف اين روزهايت

دردانه ام مي خوام برايت از اين روزهايت بگم از شيرين زبانيهايت از لحظات به يادماندني كه ثانيه به ثانيه اش خاطره است و خداوند را شاكرم كه مي توانم اين لحظات ناب را ببينم و لذتش را ببرم پسر دوست داشتنيم به قدري شيرين زباني كه همه دوست و آشنا و غريبه محو زبانت مي شوند هرجا كه با مامان و بابايي مي ريم انقدر زبون مي ريزي كه نظر همه رو جلب مي كني دوستاي مامان عاشقتن واصرار دارن از شما فيلم بگيرم و براشون بفرستم خلاصه نه تنها مامان و بابا بلكه هركس صحبتهاي قشنگت رو مي شنوه عاشقت مي شه به قول دوست ماماني هركس كه تو را شناخت جان را چه كند . اداره رفتن و برگشتن و خريد براي ماماني و هديه هاي پي در پي و كادو كردن وسايلت و تشكر از ماماني كا...
17 دی 1393

بيست و هشت ماهه طلايي خوش آمدي

يگانه مادر پسر شيرينم  بيست و هشتمين ماهروز ورودت به كلبه عاشقانمان از راه رسيد و بار ديگر يادآور آن روز ناب و بي تكرار مي شوم و براي تمام ثانيه ها و دقايق اين بيست و هشت ماه طلايي خداوند را شاكرم و قدمهاي پربركتت را بوسه مي زنم  خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که پر از عشق و محبت است! خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که سردر آن شعری از صداقت است! وارد آنجا که شدی ، یکرنگ به رنگ آبی عشق است، آواز عاشقانه ای که در خانه قلبم برپا شده را گوش کن، که آهنگساز آن  سرنوشت است! پنجره های این خانه را باز کن که بیرون از آن دریای عشق است ، عکست را بر روی طاقچه ببین ، اینجا مثل بهشت است! دلتنگی معنا ندارد آنگاه که تو در ق...
16 دی 1393

آرامشمي

آرامش من رادمهرم من در این هیاهوی زندگي آرامشی دارم از جنس تو فرقی ندارد چه ساعت از شبانه روز باشد صدایت را که می شنوم خورشید در دلـم طلوع میکند وقتی آغوشت را بروی تمام آرزوهایم باز میکنی آنقدر مجذوب گرمای وجودت میشوم که جز آرامش آغوشت تمام آرزوهای خواستنی دیگر را از ياد مي برم به چشمان من تو ‎نهايت احساسی ,نيازی ,خواستنی ,به چشمان من تو چيز ديگری هستي ناب ‎ بی تكرار‎... تو بی مرز مال مني من برای دوست داشتنت ، برای لمس دستانت , برای نگاه در چشمانت ، برای بوسیدنت , برای غرق شدن در آغوشت ، برای زندگی با خیالت ؛برای نفس نفس زدن در دلتنگی هایت ؛برای ...
8 دی 1393

سومين يلداي با هم بودنمان مبارك

پسر شيرينم چه حسی بالاتر از اينكه میدانم تمام دنیای  تو شده ام و چه عشقی بالاتر از علاقه من به  تو ؟ من زیباترین گل بهاری شب یلدایت و تو بلند ترین شب خوشبختی من (تو و من) یلدای باهم بودنمان دراز باد  شيرينم عروسكي كه خيلي دوستش داري و اسمش رو رادين گذاشتي خواستي كنارت باشه و لحظه هاي شادتون رو با هم بگذرونيد عزيز دلم خواستي كه اول رادين شمع فوت كنه و سوزونديش و كلي ناراحت شدي و مدام ازش عذرخواهي مي كردي و وعده هاي شيريني بهش مي دادي كه خاطره اين شبمان شد و روزي چند بار فيلمش رو مي بيني و افسوس مي خوري  قربون مهربونيت برم تمام روزهايت پر از خاطره نفسم   ...
3 دی 1393

عشقم به تو يكيه

دردانه ام رادمهر هميشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم ... وقتي بزرگتر بشي و معني يكي رو بفهمي مي بيني كه قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟اعتقادم هميشه اينه كه همه تجربه هاي زندگي يك بار شيرينه يك بار قشنگه يك بار دلچسبه  ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ...   ...
26 آذر 1393

هيچ چيز و هيچ كس هميشگي نيست

رادمهرم امروز من و تو خيلي دلمون گرفت دل مامان از اشكهاي پاك تو كه هنوز عادت نكرده اي به اين يهويي نبودنها گرفت  آره عزيزم دلم گرفت وقتي كه مثل هر روز صبح قبل از خوردن صبحانه خودت با اشتياق صبحانه ماهي قرمز كوچولويي كه سه سال مهمان خونمون بود و به يمن ورود تو تا به امروز پيشمان بود را دادي و ماهي ديگر نماند و رفت وقتی آمد روی آب انگار گریه در چشمهایش نشسته بود و من مثل غربتی هایی که با یک حادثه، ته کاسه احساس را می لیسند بغضم گرفته بود. همان روزی که خریدمش یادم آمد که چه جسورتر از بقیه بود و از اندامش گرچه خون می چکید ولی عطوفتی خونین در آن نهفته بود. حالا آمده روی آب و من گریه ام گرفته... خجالت می کشم به تو بگویم چه قدر بغض دارم...
20 آذر 1393

دو سال و سه ماهه شدي شيرينم

جان دلم كودك آسماني من عاشقانه اي نوشته ام سراسر تو  امروز عجب روزي ست ماهروز آغازتو ,آغاز بودنت ,آغاز آمدنت ... عجب روزي ست امروز پسرم پر از شوقم براي امروزت براي ماهروزت  براي بزرگ شدنت  شانزدهم هر ماه مثل اينكه تازه متولد شده باشي پر از حس مادرانه ام و پدر شدنه پدر بي مثالت ...  آخ كه هر چه در وصف آن روز بگويم و بنويسم نمي توانم آنچه را كه بايد بيان كنم اصلا كلمات همه فرار مي كنند  كم اند براي نوشتن از امروز تو حال امروزم را فقط بايد مادر باشي تا بفهمي  امروز من پر از احساسات دوگانه ام دلتنگ براي عشق بازي هاي گذشته مان و بي تاب عاشقانه هاي نيامده مان ...
16 آذر 1393