رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

چهار سال و یک ماهگی و روز کودک 95

با مهربانترین کلام یعنی سلام به مهربانترینم پسرم   امروز عطر رازقی ها پرکرده بود همه صحن و سرای خانه دل را. از خیالم گذشت دارند کوچه را آب می زنند (آب زنید راه را، همین که )خودم را به اشتیاق به کوچه رساندم. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر صدای در شبیه تپش تند قلب من بود. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر پلک چشم هایم می زند. چرا اینهمه بلوا دارند ماهی های کشیده انگشتانم روی صفحه کلید؟ من باید جایی میان باغچه خانه چند تا دانه نیلوفر بیندازم تا وقتی آفتاب مرا دور ساقه های خشک نرده می پیچد، کسی مرا یاد بی تابی های تو بیندازد.. می خواستم    چیزی برایت بنویسم  و حالا که دستانم را به شوق تو، روی   صفحه کل...
17 مهر 1395

پاییز 95

نه چتر می خواهم نه بارانی نه شالگردن با شهریوری ترین پیراهنم مهرت را در آغوش می کشم تمام جانم را احساس می کنم با پاییز اینجا در عصری نیمه خنک با صدای جیرجیرکهایی که شب را گم کرده اند با صدای وزش باد در لابه لای درختان در حال عریان شدن که با برگهایشان خداحافظی می کنند با کوههایی سفید در میان مه دیدگانم در پس حسی شگرف پاییز آنقدر شامه نواز است که گویی تمام وجودم را مدهوش ساخته بارها برایت نوشته ام که عاشق پاییزم حس پاییزی ام بسیار عجیب است پستهای پاییزی من را هر وقت خواندی با تمام وجودت حسش کن عاشق شو محکم بگیر دستان عشقت را در پاییز چقدر پراحساس  است این پاییز و چقدر زیباست اولین روز مهر رادمهرم بار دیگر...
31 شهريور 1395

این روزهای تو

دردانه مادر سلام  طبق قولم می خوام کمی از این  روزهایت بنویسم  گذر زمان نه تنها از شیرینی کارهایت کم نکرده بلکه هر روز تازه تری را با تو تجربه می کنم  مثل گذشته علاقه ات به حیوانات همچنان ادامه داره کلکسیون حیواناتت کامل شده و هر روز یک حیوان را به قول خودت انتخاب می کنی و به حمام می بری و موقع گردش یکی را همراه خودت می بری همچنان حیوان مورد علاقه ات شیر و ببر است . ماشین بازی یکی از کارهایی است که هر روز تکرار می کنی و علاقه ات همچنان زیاد است . ماه آخر سه سالگیت خیلی مریض شدی و این مریضی و خوابیدن باعث شد به کارتون علاقه پیدا کنی قبلا اصلا نگاه نمی کردی ولی در حال حاضر خیلی دوست داری ...
29 شهريور 1395

چهارمين سال زندگيت دردانه

     هی می نویسم و هی دستم را میگذارم روی دکمه ی Delete و نگه میدارم که این سطر سطر های ِ نوشته ام پاک شود ... یک عالم حرف توی ِ دلم هست ! یک عالم عشق درِ دل دارم ! بار دیگر روز شانزدهم شهريور عقربه هاي ساعت كه روي هفت و نيم صبح قرار گیرند یک سال دیگر خواهدگذشت از آخرین باری که شمع ها را فوت کري و همه دست زدند ! سالی که گذشت سال  خوبي بود كلي خاطره ساختي دردانه ام گذشت به همين سادگي چهارسال گذشت و من هراسم از لحظه های ِ ناشناخته ی روبروست ! از روزهایی که دارند می آیند و من ایمان دارم مرا غافلگیر خواهند کرد ...تولد  تو یک روز خاص است برای ِ من ! یکروزی که همیشه دوستش داشتم و همیشه روز ِتولدت مثل ِ لحظه ی تحو...
18 شهريور 1395

سه سال و يازده ماهه شدي گلم

چشمهايت دلم را ورق مي زند،رها مي شوم در حجم نفسهايت مثل پروانه ها كه آزادند دستهايت را لمس مي كنم،تابستان مي شوم پر از آبشارهاي گل سرخ كنارم هستي و من از باراني حرف مي زنم كه بي اجازه مي بارد و تو را بي وقفه در من چكه مي كند، من از تو مي نويسم در دفتر دلي كه به اندازه ما جا دارد....من يه عالمه تو لحظه هارا کنار هم...دیدی با چه شوقی به سه سال و يازده ماه رسانديم باورم نمي شود يك ماه تا شروع سال چهارم و لذت بردن از سال سوم زندگيت برايم باقي است چرا انقدر تند ،بزرگ شدنت را دوست دارم ولي هر ماه شوق همراه با غم وجودم را مي گيرد نمي دانم نامش چيست اين دلهره ، از کلام اولین بوسه تا صداي مامان گفتنت مثل يك نوار ضبط شده در گوشم تكرار مي...
16 مرداد 1395

سه سال و ده ماه گذشت

دلبندم رادمهر  این همه شتاب چرخه گردون بهت زده ام می کند انگار این بار دنيا دست بکار شده که نگذارد من طعم گس و بینظیر این دقایق را تا عمق عمق وجودم بچشم تا ودیعه نگاه دارم برای فرداهای دورتر. تا یادم بماند تک تک این لذت های بکر تکرار ناشدنی را زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را زود بزرگ نشو فرزندم قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر با...
17 تير 1395

سه سال و نه ماه گذشت

بعد از ظهر یک روز بهار است... مثل تمام دیگر عصرها شیرین و دلچسب... و فراموش نشدنی... صدای تو تمام خانه را پر كرده و با توپ كوچك قرمزت مشغول بازي هستي و چه شادی زایدالوصفی داري  موقع گل زدن ها  نشسته ام کنار پنجره ی خاطراتم چای می نوشم و غرق شده در خاطرات آن روزهاي شيرين گذشته به چه دليل انقدر دلتنگي ،خاطراتي كه نه فراموش مي شوند و نه تكرار چرا هر ماه دلم آشوب رفتن روزها مي شود و شادمان از گذر ماهروز شيرين بودنت اين چه حسي است حس عجيب مادرانه ،ياد آن روزهاي شيرين ، چه زود گمشان کردم،چه زود بار سفر بستند شایدتو زود بزرگ شدي،چایم عطر اسباب بازی های نوزاديت می گیرد عطر جغجغه ها و چرخهاي روروكت كه عاشقانه با پاهاي كوچكت هلشان...
16 خرداد 1395

این روزهایت

سلام نازنینم ثبت خاطرات هر روزه ات کار بسیار دلنشینی است که توانسته ام تا به امروز در دفتری به یادگار برایت بگذارم و بیشتر دوست دارم در اینجا دلنوشته های مادرانه ام باشد چون احساس می کنم ثبت کارهای شیرینت برای من دلنشین و از حوصله دوستانمان خارج است اما به درخواست دوست نازنینمان که از راه دور ما را دنبال می کند و بی نهایت به تو لطف دارد و این پست را اختصاص دادم به کودکانه هایت در این روزها و انشااله ادامه می دهم به پاس نگاه زیبایش  رادمهرم این روزا که سه سال و هشت ماهگی ات رو به اتمام است بسیار شاد و سرحال هستی و مشغول شیطنتهای کودکانه بسیار شیرین زبون و دل نشین صحبت می کنی طوری که همه از زب...
8 خرداد 1395

سه سال و هشت ماهه شدي

دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم اشکهایم جاری شده تا بگویم خیلی دوستت دارم حس و حال مرا خودت میدانی ، آنچه که قلب مرا به این روز انداخته را  خودت میدانی تو خودت میدانی چقدر برایم عزیزی ، خودت میدانی و اینگونه مثل من به عشق دیدنم مینشینی در لحظه دیدارمان آن روز ناب و بي تكرار چه عاشقانه به چشمانم نگاه مي كردي و نگاه مي كني  وقتی فکر میکنم به آن لحظه نفس میگیرد این قلب خسته ام وقتی فکر میکنم به تو را داشتن،با خود میگویم ای کاش که زودتر تو را داشتم تو مرواریدی هستی پنهان در اعماق قلب زندگی ام که زیبا کردی با حضورت زندگی مرا ، عاشقانه کرده ای صحنه بی پایان لحظه های تو را داشتن را دلتنگی آمده تا بگوید همیشه در قلب منی ...
18 ارديبهشت 1395

مادرانه اي ديگر

شيرينم ، مرا  چنگ خود  ساز  و در آغوشم  گير  تا تارهاي وجودم  با انگشتان  ظريفت   نغمه سر دهند.  بگذار لبانم دستهاي  نيلوفرينت  ر ا لمس كرده  و ترانه خوش   لحن  عشق و زندگي  را در گوشت زمزمه كند. در  آغوش گرم محبت   در بندم كن  تا در  پناه حصار عشق تو بتوانم،آري بتوانم  گل ببويم  و با  پري وشان سخن بگويم . دوستت ميدارم  و فرشته  وار از عشق و محبت  نكته اي   فرو نمي گذارم   و بي هيچ قيد و شرطي دل و جان  را عاشقانه  تسليمت  مي كنم،عزيزكم در پناه  عشق من  مدام در عيش  و خوشی...
7 ارديبهشت 1395