رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

چهارسال و شش ماهگيت

در بنفشه زار چشم تو من زبهترین بهشت ها گذشته ام من به بهترین بهار ها رسیده ام تو همزبان بهترین دقایق حیات من لحظه های هستی من از تو پرشده ست   برایت رویاهایی آرزو می کنم تمام نشدني  وآرزوهایی پر شور  که از میانشان چندتایی برآورده شود  برایت آرزو می کنم که فراموش کنی  چیزهایی را که باید فراموش کنی  برایت شوق آرزو می کنم  آرامش آرزو می کنم  برایت آرزو می کنم که با پرواز پرندگان بیدار شوی  و یا با خنده ی کودکان  برایت آرزو می کنم که دوام بیاوری در رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار  مهمتر از همه  برایت آرزو می کنم که خودت باشی،مهربانم آخرين روز...
17 اسفند 1395

چهارسال و پنج ماهگيت

سلام پسر قشنگم ،سلام ماهروي مادر ،شيرين من چهار سال و پنج ماهه شدي زود گذشت خيلي زود ،با اينكه ثانيه به ثانيه آش لذت بردم ،حس كردم بو كردم چشيدم طعم شيرين بودنت را ولي هر شانزدهم غم مي نشيند بر دلم كه خوب و دلچسب استفاده نكردم از لحظات با هم بودنمان،زندگي همين است مي گذره و هر روز افسوس روز قبل را مي خوريم،شانزدهم هر ماه با اينكه شادي ماهروزت را با هم قسمت مي كنيم تو مي خندي و لذت مي بري از جشن و شور و كودكانه هاي شيرينت و من لبم مي خنده و دلم غم داره كه اين ماه هم گذشت چه سخت زود مي گذره ،بايد غنيمت بشمرم لمس دستانت ،بوي تنت و حس قشنگ بودنت را كه چشم برهم زدني بزرگ مي شوي و دور مي شوي از برم ،آري پسرم اين مسير تكرار مي شود روزي وقتي در اين...
19 بهمن 1395

چهارسال و چهارماهگیت

نمی  دانم چرا امشب پلک دلم مدام می پرد می دانم ماهروز آمدن تو که می شود شعرم ذوق می کند دل بنفشه غنج می رود خواب غنچه تعبیر می شود و ماه تا صبح در آسمان جشن می گیرد  من هستم و تو هستی و آفریدگارت طرحی می کشم از راز نگاهت برایت از عشق می گویم از خنده ،از گریه ،از باران که خیلی دوستش دارم برایت می گویم از دلتنگیهایم از بغض نهفته در گلویم که فقط برای تو می ترکد و دستان کوچک تو خیسی چشمانم را فقط پاک می کند چند بار قصه ات را برای چشمانم اعتراف کرده ام ،بی تو حتی خط های دفترم هم یک به یک به دلشوره می افتند برایت می نویسم که بی تو خواب شبنم چقدر بد تعبیر می شود ،راستش لابه لای خیسی حسم شاید باز هم برایت لالایی بخوانم  ...
17 دی 1395

یلدای سال۹۵

رادمهرم پسر خوبم،از پارسال شب یلدا تا امسال مدام یاد به قول خودت للدا و خاطره هاش بودی و سوال می کردی چرا دوباره للدا نمی گیری دوست دارم للدا بیاد و بالاخره آمد شیرینم و من برایت یلدا گرفتم و تو با ذوق و شوق هرچه تمام تر کمکم کردی و باز هم دوست داشتی همه وسایل شکل حیوانات باشه و کلی تشکر و ذوق و رقص و حرفهای دلنشینت که دل مامان و بابا رو می بری امیدوارم تمام یلداهای عمرت شاد باشی  به خاطر ذوقت یه یلدا خونه خودمون گرفتیم و شب یلدا خونه مامان جون عزیزت در کنار دوستان نازت شب یلدا رو گذروندی و وقتی برمی گشتیم تو ماشین گفتی مامان من این روزا رو خیلی دوست دارم سرت رو بردی به سمت آسمون و گفتی خدا هر روز للدا باشه خیلی خوب بود انشااله همه...
1 دی 1395

این روزهایت

عزیزم اگر بخوام این روزهایت رو تو یک جمله خلاصه کنم باید بگم پسر کنجکاو و پر هیجان من  این روزها پر از سوالی که جوابم قانعت نمی کنه کوچکتر که بودی می پرسیدی و من جواب می دادم و قانع می شدی ولی الان ساعتها در مورد موضوعی بحث می کنی و در نهایت هم می گی ای مامان بد که درست جواب نمی دی عاشق جایزه گرفتنی به قول خودت جایزه خوب بودنت حتی این جایزه می تونه بازی یا غذای مورد علاقه ات باشه مامان اگر بزرگ شدم نباید زیاد غذا بخورم من چرا پسرم باید بخوری آخه اگر بخورم که قدم می رسه به سقف و من می خندم به این فکر و اینکه من به تو چی گفتم در مورد غذا خوردن رادمهر دوست داری خواهر یا برادر داشته باشی تو نه چرا همین من کافی ام اونوقت اگر دو قلو ب...
19 آذر 1395

چهار سال و سه ماهگیت

قلب من خانه عشق است تو مهمان منی چشم من روشن از اسمت شده چشمان منی حرفهایت شده آرامش روز و شبم همچو پروانه عشقی تو در جان منی  چهار سال و سه ماهه قشنگم تو برایم تکرار نشدنی هستی رادمهرم ماه آخر پاییز است و چیزی به زمستان نمانده لذت روزهای باقیمانده پائیزت افزون ،تنت سلامت و چشمان نافذت پرخنده دردانه ام ماهروزت خجسته    ...
18 آذر 1395

حسی ناب

خواب را به چشمان زیبایت دعوت می کنم بخواب ای کودک ناز دلنشین من  سارها چه کوک می خوانند برای بهانه های خواب تو پلکهایت چه زیبا به روی هم بسته شده اند و چتر مژگان زیبایت سایه بر روی گونه هایت انداخته چه ناز خوابیدی دلبر من انگار نه انگار که از این چشمها گاهی شیطنت و گاهی خشم و گاهی اشک آمده چنان با آرامش بسته شده که دلم را می برد و فراموش می کنم خستگیهای روزانه را ،ناز کنار ناز تو هیچ است دستهایت را می گیرم لمس می کنم بوی روزهای عاشقانه ام را می دهد ، چشمهایت تمام فصل عاشقیست ،تو عشقی یا عشق تو چقدر زیباست این دقایق و چقدر دلنشین است نگاه تو در خواب چه زیباست این حس ناب که وقتی دستانت در دستانم است و به خواب می روی وقتی می خو...
4 آذر 1395

علاقمندیهای این روزهایت

رادمهرم بازیهای مورد علاقه این روزهایت شن بازی،مهره بازی، موزیک و موسیقی و خوانندگی +  بالا و پایین پریدن از مبلها و به قول خودت ژیمتاستیک و کارباته عزیزم امیدوارم همیشه سلامت باشی و مشغول بازی و شیطنتهای کودکانه  ...
17 آبان 1395

چهارسال و دو ماهگیت

دستم برای از تو نوشتن می لرزد و کلمه ها سردرگم می مانند برای از تو سرودن و قلب تو وسیع تر از حجم تمام دردها و رنج هاست، بلندتر از طول تمام غصه ها و شادی ها  قلب تو،دنیا را در خودش جای می دهد و تکه ای است از بهشت برای من ،که بوی سیب می دهد بوی انار  شانه هایت تکیه گاه کبوتران صلح است و سجده گاه پرستوهای عاشق زندگی، با نگاه مهربان تو آغاز می شود  تو  ، آسیاب رودخانه های پایان ناپذیر تلاش و کوششی  واژه ها در آستانه نامت زانو زده اند و عشق در برابر تو خم شده است قلب تو،   ادامه کوه است در صلابت و ادامه باران است در طراوت و ادامه خورشید است در گرمی و ادامه مهتاب است در آرامش  راد...
16 آبان 1395