پاییز 95
نه چتر می خواهم نه بارانی نه شالگردن با شهریوری ترین پیراهنم مهرت را در آغوش می کشم
تمام جانم را احساس می کنم با پاییز اینجا در عصری نیمه خنک با صدای جیرجیرکهایی که شب را گم کرده اند با صدای وزش باد در لابه لای درختان در حال عریان شدن که با برگهایشان خداحافظی می کنند با کوههایی سفید در میان مه دیدگانم در پس حسی شگرف پاییز آنقدر شامه نواز است که گویی تمام وجودم را مدهوش ساخته
بارها برایت نوشته ام که عاشق پاییزم حس پاییزی ام بسیار عجیب است پستهای پاییزی من را هر وقت خواندی با تمام وجودت حسش کن عاشق شو محکم بگیر دستان عشقت را در پاییز چقدر پراحساس است این پاییز و چقدر زیباست اولین روز مهر
رادمهرم بار دیگر پاییز است حس و حالش را بزرگتر شوی خواهی فهمید می بینی واژه هایم یک به یک از پله های نردبانِ احساسم بالا می روند و اوج احساسم را جستجو می کنند ...
اوج این احساس در بلندترین نقطه اش سجده بر خاک است به خاطر وجود تو سجده شکر که هستی و ماههای دلنواز هستی را دست در دست هم می گذرانیم گاه بلند می شویم و گاه بر زمین می افتیم و پریشان از نرسیدن لمس می کنیم بدیها و خوبیها را گاه چشمانمان می خندد و گاه خیس است می بینی این منم همان هیچی که تو ((همه )) اش نمودی به لطف خویش
حالم با تو خوش است در همه لحظه هایی که پله های نردبان احساسم را طی نموده ام تا سرچشمه ی این حس ناب را که تو هستی را بیابم پس با زبان دلم زبان چشمم حتی با زبان اشاره ی چشمهای خیس شده از دلتنگی ام از آفریدگارت می خواهم حال دل همه تو این پاییز زیبا خوب باشه و از صدقه اونا حال دل ما ( پاییزت زیبا نازنین مادر )