رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

رادیو موج رادمهر

این روزها فضای خاص خونه و ماشین خاص تر شده ما تلویزیون و رادیو گوش میدیم با صدای خاموش رادیو موج رادمهر تلویزیون کانال رادمهر ما این روزها رادیو همراه داریم و همیشه روشن است مگر رادیوی کوچکمان خواب باشد ما بتوانیم چیزی ببینیم یا بشنویم خیلی یا کمی گفت و گوی دو نفره داشته باشیم بیدار که هستی من و بابایی مثل شنیدن یک ملودی دلنشین جان و دل به نقل و نبات دهانت می دهیم و گفت و گوهایمان سه نفره می شود تو حرف می زنی و ما لذت می بریم تو می پرسی و ما جواب می دهیم تو شیرین زبانی می کنی و ما دلمان ضعف می رود و ماشاءاله روانه ات می کنیم از همه جا می گویی و می پرسی به همه جا سر می زنی و همه جا را فتح می کنی شدی رادیو خونه ما یا شایدم طوطی شیرین...
21 ارديبهشت 1393

دوستت دارم هایت

عزیز رادمهرم هر وقت می خوام از محبتهایت بنویسم اشک در چشمانم حلقه می زند گلم خیلی وقته که با صدای زیبایت محبتهایت را نثار مامانی و بابایی می کنی چند هفته ای است که کاملا جمله می گی عاشق حرف زدنتم عزیزکم روزی صدبار می گی مامانا دوستت دارم مامانا عاشقتم مامانا عشقمی مامانا نفسمی مامانا فدات شم عزیزم تو مرا از دوستت دارم هایت سیراب کرده ای  دوســتت دارم های من به مشابه دوستت دارم های توست که وقتی ازت سوال می کنم ، چقدر دوستم داری؟  در پاسخ می گویی:  دو تا و یا ده تا و یا نهایتش به بزرگی محدوده دو دستانت... دوست داشتنی در حــــد توان، به دور از دروغ و به وسعت آسمـــان، گلم محبتت را نه به من تا میت...
20 ارديبهشت 1393

تو مال منی

تــو مــال منـی خــودم کشــفـت کـرده ام تــو بـا مـن می خـنـدی بــا مـن گـریـه می کـنـی درد دلــت را بـه مـن می گـویـی دلـــت بـــرای مـــن تــنــگ می شــــود ضـــربـان قـلـبـت بـا مـــن بـالا مـی رود بــا ســــــکـوتم، بــا صـــدایــم بــا حـضـــورم، بـــا غــیـبـتم .. تــو مــال منـی ایــن بــلاها را خـــودم ســرت آوردم بـــه مــن می گویی دوســـتـت دارم و دوســـت داری آن را از زبان مــــن فـقـط "مـــن" بشــنـوی بــرای کــه مــی تــوانـی عزیز من خــودت را لـــــوس کنی، نازت را بخرد و به تو تلنگری نزند ؟ چــه کســی بـا یـک کـلـمـه ، بــا یــک نــگـاه، دلــت را می ریــزد ؟ بــعــد خــودش جــمــع می کند ...
20 ارديبهشت 1393

خوب من رادمهرم

خوب من خوب من باز هم منم،همان که تمام لحظه‌هایش نشسته و دارد تو را می‌نگرد....بیا حرف بزنیم،درد و دل کنیم و شاید کمی‌ اشک برای دلتنگی‌‌هایمان بدک نباشد....اغوش گسترده‌ام که شانه‌هایم پناه گریه هایت باشد،پس تا میخواهی‌ سیر گریه کن،آنقدر که دیگر دلت تنگ نباشد آنقدر که گریه ات تمام شود و در آینده اشکی از چشمان مهربانت نریزد  آرام که شدی بلند بلند به عاشقی‌ها میخندیم....در اوج خنده هامان،بوسه بارانت می‌کنم،و یواشکی فدای صدای خنده هایت میشوم.... خوب من  آرزویم این است تو به باور برسی که در این کنج هیاهوی زمان بین بی باوری آدم ها یک نفر می خواهد تو سلامت باشی...
20 ارديبهشت 1393

یک سال و هشت ماهه شدی گلم

  توبزرگ میشوی وبزرگتر.... ومن هرروز دلتنگ روزهای کودکی ات میشوم روزهای نوزادی .روزهایی که به غیر از آغوش من ماْوایی نداشتی. دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد. خیلی زود گذشت.روزی که خدا یک فرشته را به من هدیه داد تا زین پس نگهدار او باشم. امانتدار خدا هستم تا از تو پاسداری کنم. ازتو وزیباییهایت.  هرروز که میگذرد عشق من به تو صدچندان میشود یک سال و هشت ماه از آمدنت میگذرد توبزرگ میشوی ومن هر روز که میگذرد در دریای عشق توکوچکتر میشوم.... و شاید همین روزها غرق شوم........... گاهی اوقات که دلتنگ نوزادیت می شوم  به قاب عکست لم می دهم  من ازگذشته ها برایت تعریف می کنم  و تو&...
17 ارديبهشت 1393

دل نوشته های مامانی برایت

از خودم برات میگم پسر نازم، از عشقم ، از دل نگرانی هام، از امید وآرزوهام.....که همه همه برای توست. گلم یک سال و نیمی که با تو عزیز  گذشت هم خوشی داشت هم ناخوشی هم دلشوره هم نگرانی هم خستگی هم بی خوابی عزیزم اینطور برایت بگویم که حس می کنم با تو بزرگ می شوم بازیهای کودکیم با تو برایم دوباره تکرار می شود رادمهرم نمی توانم احساسم را از این مدت برایت ثبت کنم گاهی اوقات مییترسم، میترسم از این همه مهرو دلبستگی به تو ، میترسم این همه دلبستگی که بهت دارم مانع تربیت صحیح مادری بشه و خیلی از وظایف دیگه ی مادریم رو تحت شعاع قرار بده، مهربانم وقتی صدایم می کنی و بهم ابراز علاقه می کنی بند دلم پاره می شه وقتی زمین می خوری می میر...
16 ارديبهشت 1393

خوشبختیت آرزوی ماست

  پسر خوبم :اگه معنی خوشبختی رو بفهمی،دیگه تمام عمرت به دنبالش نخواهی دوید،تمام عمرت منتظرش نخواهی ماند. عزیز من خوشبختی،نامه ایی نیست که یکروز،نامه رسانی،زنگ در خانه ات را بزند وآن را به دست های منتظر تو بسپارد.خوشبختی،ساختن عروسک کوچکی ست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر... به همین سادگی،به خدا به همین سادگی،اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر... خوشبختی را در چنان هاله ایی از رمز وراز،لوازم وشرایط، اصول و قوانین پیچیده ی ادراک ناپذیر فرو نبر که خود نیز درمانده در شناختنش شوی... خوشبختی،همین عطر محو ومختصر تفاهم است که در سرای ما پیچیده است... خوشبختی را نمی توا...
16 ارديبهشت 1393

ماشین و رانندگیت

عزیز رادمهرم مامانی خیلی علاقه به ماشین و رانندگی داری از خیلی کوچیکی تا بابایی از ماشین پیاده می شه بی معطلی در هر شرایطی باشی می پری سر جای بابا و  شروع به رانندگی و بوق زدن میکنی از اسباب بازیهایت هم به ماشین خیلی علاقه داری گلم . ...
16 ارديبهشت 1393