رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

دل نوشته های مامانی برایت

1393/2/16 4:21
نویسنده : مامان فرناز
134 بازدید
اشتراک گذاری


از خودم برات میگم پسر نازم، از عشقم ، از دل نگرانی هام، از امید وآرزوهام.....که همه همه برای توست.

گلم یک سال و نیمی که با تو عزیز  گذشت هم خوشی داشت هم ناخوشی هم دلشوره هم نگرانی هم خستگی هم بی خوابی عزیزم اینطور برایت بگویم که حس می کنم با تو بزرگ می شوم بازیهای کودکیم با تو برایم دوباره تکرار می شود رادمهرم نمی توانم احساسم را از این مدت برایت ثبت کنم گاهی اوقات مییترسم، میترسم از این همه مهرو دلبستگی به تو ، میترسم این همه دلبستگی که بهت دارم مانع تربیت صحیح مادری بشه و خیلی از وظایف دیگه ی مادریم رو تحت شعاع قرار بده، مهربانم وقتی صدایم می کنی و بهم ابراز علاقه می کنی بند دلم پاره می شه وقتی زمین می خوری می میریم رادمهرم در تمام این مدت حتی یک روز از هم جدا نبودیم و فکرش هم برام سخته  انقدری که دلم نمی یاد تنهایت بگذارم و هروقت اسم بازگشت به کارم پیش می یاد فکرم خراب می شه و رفتنم رو به تعویق می اندازم  مامانی بعضی شبا  پابه پای بی خوابی و بدخوابیت تا خود صبح بیدارم ولی تا چشمای نازت رو باز می کنی تمام خستگیم فراموشم می شه و با عشق تمام روزم رو باهات سپری می کنم گاهی وقتها ازت عصبانی می شم  ولی با یک لبخند و نگاه پر مهرت انگار آب روی آتش ریخته باشن دلم آروم می گیره و خودم رو کنترل می کنم گلم انقدر با محبتی که این همه مهربانی برای سن تو زیاده مهربانم مامانی به خاطر خودت گاهی وقتا باید یه ذره هم با لحن تند باهات برخورد کنه به دل نگیر قشنگم  عزیزم تنها کاری که از مامان بر می یاد اینه که به خدای مهربان و عزیزی که مهرش را نثارم کرده توکل کنم خودش می دونه که نه من بلکه هیچ مادری نمی تونه ذره ای از مهرش رو به کودکش کم کنه توکل می کنم به پروردگارم و دستهای کوچکت رو به دستهای بزرگ و پرمهرش می سپارم و ملتمسانه ازش می خوام که حتی اگر مامانی کنارت نبود در تمام طول زندگیت مراقب و مواظبت باشه 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)