رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

سي امين ماهروز ميلادت

پسر نازنينم وقتی که تو آمدی زمین دیگر زمین نبود.گویا آسمان به زمین فرود آمده بود و زمین پرشده بود از فرشتگانی که تورا بدرقه میکردند.آن روزها وقت راه رفتن در اطرافت دقت میکردم تا بال فرشتگان نگهبانت به زیر پاهایم نرود.آن روزهای خوب که تلخ و شیرینهای زندگیم به هم آمیخته بود و من سرگشته از حضور وصف ناشدنی تو, دنیا را با بالهای نامرئی عشقی که تو در من زنده کرده بودی پشت سر گذاشتم و از کنار تمام لحظه های سختی که بی تو بر من گذشته بود گذشتم و به چشمه جوشان عشقی رسیدم که تا بی نهایت در قلب من برای تو خواهد جوشید. رادمهرم اولین شبی که تو دنیا را با حضورت به رنگ بنفشه های بهاری رنگ آمیزی کردی,منم دوباره متولد شدم درست مثل امروزکه ماهروز م...
16 اسفند 1393

باران تويي

رادمهرم دوباره منم هواي نوشتن كرده ام هميشه اين هوا در سرم هست براي تو نوشتن دلم را گرم مي كند حالم را خوب مي كند گرماي عشقمان دستانم را از سردي اين روزها نجات مي دهد ساعت از دو نيمه شب گذشته و صداي نفسهايت    با صداي نفسهاي باران تلفيق شده و اين هوا عاشقانه هايم را قلقك مي دهد باران مي بارد و من همچون دوره گردي كوله بارعاشقانه هايم را به دوش مي كشم و شاعر مي شوم باران مي بارد و تو زلال مي شوي زيبا مي شوي و قدم به كلبه احساسم مي گذاري و میخواهم بنویسم اما انگار کاغذهایم تمام شده اند,  میخواهم بنویسم اما انگار یک خاشاک به چشمم رفته و دلم میخواهد کسی باشد تا در چشمم محکم فوت کند و آن خاشاک بیرون بیاید تا نوشتن را شروع ک...
2 اسفند 1393

دو سال و پنج ماه گذشت

رادمهرم در ذهنم شهریور روی دامنم شکوفه میزند چه باران ببارد و چه نه  و من  گاه به رسمِ نسترن و گاه به رسم رازقی و گاه نهال زيبازیسته ام و زُل زده ام به تو هر ماه چنين روزي نورسیده ی مي شوي برايم و من هر بار دلتنگی را به دوش مي كشم دو سال و پنج ماه گذشت ؟ گذشت نه به راحتي بيان اين كلمه بلكه به گذشتن ثانيه هاي فراموش نشدني و دلچسب  چه کسی میگوید گذشته ها گذشته است؟ گذشته در من است گذشته از من است گذشته در من نفس میکشد در من بزرگ میشود و هر روز به دنیا می آید و من همان مادری هستم که بچه اش شده است که توی گوش بچه اش اذان خوانده اند و برایـــش چشم نظر آورده اند من گذشته را هر روز حمل میکنم و هر شب زمین میگذا...
16 بهمن 1393

اولين تجربه آرايشگاه

رادمهرم پسر شيرينم قبلا هم برايت از اصلاح موهاي قشنگت نوشتم ولي اين بار تفاوت داره از نوزادي تا به امروز خاله ليلاي مهربون زحمت آرايش موهاي قشنگت رو مي كشيد و كلي هم اذيتش مي كردي شيطونم تا اينكه تصميم گرفتيم با محيط آرايشگاه آشنا بشي و تجربه كني برايت وقت گرفتم و رفتيم و خيلي خوشت اومد و همكاري كردي و همه چيز تا زمان روشن شدن ماشين اصلاح خوب بود و آخرش كه بايد اصلاحت تكميل مي شد با ماشين رو نزاشتي اشكال نداره گلم حق مي دم بهت عزيزم انشاءاله دوماهه ديگه كه قراره بريم اينم برات عادي مي شه عزيز دوست داشتنيم مباركت باشه قشنگم. بعد از اصلاحت هم كلي بازي كردي و حسابي بهت خوش گذشت شاديت آرزوي هميشگي منه عزيزم ولي اومديم خونه بازم شيطو...
7 بهمن 1393

نگاهت در چشمانم جاريست

دردانه مامان رادمهرم  دیشب از تلویزیون آهنگی پخش میشد که تورو محو خودش کرده بود.چنان به تلویزیون خیره شده بودی که انگار مضمون اون آهنگو میفهمی.و من... و من مثل همیشه وقتی تو به برنامه ای که دوست داری خیره میشی به تو زل زده بودم. پسرم تو نگاهت با من نبود اما من غرق نگاهت شده بودم.تصویر اون آهنگو تو چشمای تو نگاه میکردم و لذت میبردم از این همه جذابیت چشمان قشنگت. وقتای دیگه حتی یک لحظه نمیشینی تا من تو چشمای نازت خیره بشم.من عاشق اینم که دنیارو تو قاب چشمای بی نظیر تو ببینم.چقدر اینطور دیدن دنیا آرامش بخشه.انگار اون لحظه ها یادم میره اون چیزی که توی چشمای توئه همون دنیاییه که ازنظر من ارزش یک نگاه روهم  نداره.همون...
1 بهمن 1393

چيزي بالاتر از نياز بين من و توست

رادمهرم مشغول نوشتن بودم.البته نه در وبلاگ بلکه توي دفتر خاطرات گاهی وقتا اینطوری میشم.یعنی یه عالمه حرف توی دلم دارم و دوست دارم همشو برای تو نازنینم بنویسم اما نمیشه.چون حرفهاییه که دوست ندارم تو هیچ وقت بخونیشون.نه اینکه تو غریبه باشی.بلکه اون حرفها لایق چشمای زیبای تو نیستن پسرم. بعد چندساعتی که از خوابیدن تو میگذشت و من همچنان سرگرم نوشتن بودم صدای گریه توأم با جیغ تو از اتاق بلند شد.باعجله به سمت اتاق اومدم و توی نور کم چراغ خواب تورو دیدم که روی تخت نشستی و دستاتو به سمت در اتاق دراز کردی طوریکه آماده بغل کردن بودی و چشمای بی نظیرت از اشک میدرخشید.تا منو تو چارچوب در دیدی اونقدر خیالت راحت شد که هم گریه رو تموم کردی...
24 دی 1393

وصف اين روزهايت

دردانه ام مي خوام برايت از اين روزهايت بگم از شيرين زبانيهايت از لحظات به يادماندني كه ثانيه به ثانيه اش خاطره است و خداوند را شاكرم كه مي توانم اين لحظات ناب را ببينم و لذتش را ببرم پسر دوست داشتنيم به قدري شيرين زباني كه همه دوست و آشنا و غريبه محو زبانت مي شوند هرجا كه با مامان و بابايي مي ريم انقدر زبون مي ريزي كه نظر همه رو جلب مي كني دوستاي مامان عاشقتن واصرار دارن از شما فيلم بگيرم و براشون بفرستم خلاصه نه تنها مامان و بابا بلكه هركس صحبتهاي قشنگت رو مي شنوه عاشقت مي شه به قول دوست ماماني هركس كه تو را شناخت جان را چه كند . اداره رفتن و برگشتن و خريد براي ماماني و هديه هاي پي در پي و كادو كردن وسايلت و تشكر از ماماني كا...
17 دی 1393

بيست و هشت ماهه طلايي خوش آمدي

يگانه مادر پسر شيرينم  بيست و هشتمين ماهروز ورودت به كلبه عاشقانمان از راه رسيد و بار ديگر يادآور آن روز ناب و بي تكرار مي شوم و براي تمام ثانيه ها و دقايق اين بيست و هشت ماه طلايي خداوند را شاكرم و قدمهاي پربركتت را بوسه مي زنم  خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که پر از عشق و محبت است! خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که سردر آن شعری از صداقت است! وارد آنجا که شدی ، یکرنگ به رنگ آبی عشق است، آواز عاشقانه ای که در خانه قلبم برپا شده را گوش کن، که آهنگساز آن  سرنوشت است! پنجره های این خانه را باز کن که بیرون از آن دریای عشق است ، عکست را بر روی طاقچه ببین ، اینجا مثل بهشت است! دلتنگی معنا ندارد آنگاه که تو در ق...
16 دی 1393

آرامشمي

آرامش من رادمهرم من در این هیاهوی زندگي آرامشی دارم از جنس تو فرقی ندارد چه ساعت از شبانه روز باشد صدایت را که می شنوم خورشید در دلـم طلوع میکند وقتی آغوشت را بروی تمام آرزوهایم باز میکنی آنقدر مجذوب گرمای وجودت میشوم که جز آرامش آغوشت تمام آرزوهای خواستنی دیگر را از ياد مي برم به چشمان من تو ‎نهايت احساسی ,نيازی ,خواستنی ,به چشمان من تو چيز ديگری هستي ناب ‎ بی تكرار‎... تو بی مرز مال مني من برای دوست داشتنت ، برای لمس دستانت , برای نگاه در چشمانت ، برای بوسیدنت , برای غرق شدن در آغوشت ، برای زندگی با خیالت ؛برای نفس نفس زدن در دلتنگی هایت ؛برای ...
8 دی 1393

سومين يلداي با هم بودنمان مبارك

پسر شيرينم چه حسی بالاتر از اينكه میدانم تمام دنیای  تو شده ام و چه عشقی بالاتر از علاقه من به  تو ؟ من زیباترین گل بهاری شب یلدایت و تو بلند ترین شب خوشبختی من (تو و من) یلدای باهم بودنمان دراز باد  شيرينم عروسكي كه خيلي دوستش داري و اسمش رو رادين گذاشتي خواستي كنارت باشه و لحظه هاي شادتون رو با هم بگذرونيد عزيز دلم خواستي كه اول رادين شمع فوت كنه و سوزونديش و كلي ناراحت شدي و مدام ازش عذرخواهي مي كردي و وعده هاي شيريني بهش مي دادي كه خاطره اين شبمان شد و روزي چند بار فيلمش رو مي بيني و افسوس مي خوري  قربون مهربونيت برم تمام روزهايت پر از خاطره نفسم   ...
3 دی 1393