رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

چيزي بالاتر از نياز بين من و توست

1393/10/24 13:18
نویسنده : مامان فرناز
188 بازدید
اشتراک گذاری

رادمهرم

مشغول نوشتن بودم.البته نه در وبلاگ بلکه توي دفتر خاطرات گاهی وقتا اینطوری میشم.یعنی یه عالمه حرف توی دلم دارم و دوست دارم همشو برای تو نازنینم بنویسم اما نمیشه.چون حرفهاییه که دوست ندارم تو هیچ وقت بخونیشون.نه اینکه تو غریبه باشی.بلکه اون حرفها لایق چشمای زیبای تو نیستن پسرم.
بعد چندساعتی که از خوابیدن تو میگذشت و من همچنان سرگرم نوشتن بودم صدای گریه توأم با جیغ تو از اتاق بلند شد.باعجله به سمت اتاق اومدم و توی نور کم چراغ خواب تورو دیدم که روی تخت نشستی و دستاتو به سمت در اتاق دراز کردی طوریکه آماده بغل کردن بودی و چشمای بی نظیرت از اشک میدرخشید.تا منو تو چارچوب در دیدی اونقدر خیالت راحت شد که هم گریه رو تموم کردی و هم خودتو روی تخت انداختی و دوباره چشماتو بستی.با اینکه دوباره به خواب رفته بودی اومدم و کنارت دراز کشیدم.حس کردم به بودن در کنارت نیاز دارم.دستمو آروم دورت حلقه کردم.همونطور که چشمات بسته بود به خودت تکونی دادی و با هردودستت دست منو که به دورت حلقه شده بود گرفتی.بعد چشماتو آروم باز کردی و منو نگاه کردی و خودتو محکمتر بهم چسبوندی و یک پاتو روی شکمم انداختی و دوباره خوابیدی.یعنی طوریکه من دیگه زندانیت شده بودم و نمیتونستم از جام تکون بخورم اين كار هميشگي توست تاوقتي كه كنارتم خوابي ولي تا كمي ازت دور مي شوم بي تابم مي شوي .نمیدونم چرا اشک تو چشام جمع شد.حس اینکه یک نفر تا این حد بخواد درکنارش باشم بهم غرور و آرامش میداد.توئی که تا بیدار شدی و منو در کنار خودت ندیدی اونطور از ته دل گریه کردی و دستاتو برای اغوشم باز کردی, اما وقتی منو نزدیک خودت حس کردی درحالیکه هنوز بهت نرسیده بودم اونقدر آروم شدی که دوباره خوابیدی.توئی که وقتی تو خواب حس کردی کنارت دراز کشیدم با دست و پاهات منو زندانی کردی که دوباره از کنارت نرم.توئی که اینقدر بودن منو در کنارخودت دوست داری.میتونم خیلی ساده فقط بگم تو به من نیاز داری و برای همین بودن منو در کنارت میخوای.اما این نهایت سطحی نگریه که خواستن تو فقط از سر نیازه.اگر اینطور بود چرا وقتی من هنوز تورو به آغوش نکشیده بودم دوباره خوابیدی.اگه اینطور بود چرا بدون اینکه شیر بخوری آروم شدی و خوابیدی.پس چیزی فراتر از نیاز بین تو و من وجود داره و

اون چیز "عشقه".مهربانم رادمهر !

همین چیزهای به ظاهر کوچک برای من معنای زندگیه و امیدوارم تو هم عادت کنی که در زندگیت به دنبال نشونه های کوچکی از جانب خدا باشی که به تو دلیل زنده بودن و شوق نفس کشیدن میدن.
عزیزترینم! زندگی درکنار تو برای من مثل اینه که خدای بزرگ هرروز باغ بزرگی از زیباترین گلهای فصل به من هدیه میده و من سرخوش از این هدیه درحالیکه پابرهنه درمیان گلهای اون باغ میدوم ریه هامو از عطرشون پرمیکنم و پر میشم از آرامش.
پسرم ! دیروز وقتی کار خطرناکی رو تکرار میکردی, من مجبور شدم که دعوات کنم.یک لحظه اونقدر از لحن تند من ترسیدی که با شتاب به سمتم دویدی و خودتو در آغوشم انداختی.من تورو محکم در آغوشم گرفتم و غرق بوسه کردم و به این فکر کردم که چه احساس عمیق و چه عشق باشکوهی بین من و تو وجود داره که حتی وقتی از فریاد من میترسی باز هم به آغوش خود من پناه میاری.اون لحظه به یاد معبودم افتادم که اونقدر عاشق ماست که حتی وقتی میدونیم گناهی مرتکب شدیم و خدای مهربونمون از ما راضی نیست باز هم آغوشی بهتر از آغوش خدا پیدا نمیکنیم که بهش پناه ببریم و ازش بخوایم که کمکمون کنه
رادمهرم! عشق بین ما تنها قطره ای از عشق خداست.خودت را درشادی و غم به آغوش خالق هستی بسپار و بدان که هیچ پناهی محکمتر از آنجا نخواهی یافت.
هميشگي ترين من دوستت دارم

پسندها (14)

نظرات (3)

مامانی
24 دی 93 15:53
چه حس نیاز قشنگی عشق میان مادر و فرزند بعد از عشق به خدا والاترین عشق هست امیدوارم خدا در پناه خودش نگهدارتون باشه
مامان فرناز
پاسخ
سلام عزيزم ممنون از اينكه به ماسرمي زنيد و نظر مي گذاريد تشكر از حسن توجهتان خداوند تبسم زيبا را حفظ كند
مامان زهرا
24 دی 93 18:11
سلام عزیزم ممنون که به ما سر زدید و نظر گذاشتید، واقعا مطالب قشنگی تو این پست گذاشتید من که لذت بردم ، خدا گل پسر نازتو برات حفظ کنه ، باعث افتخار که با شما دوست باشم، با اجازه لینکتون کردم
مامان فرناز
پاسخ
سلام عزيزم ممنون كه قابل دونستين و خوشحالم كردين ممنون دوستم
مامان مهربون
26 دی 93 1:39
عاشق نوشته هاتم
مامان فرناز
پاسخ
سلام گلم ممنون از حسن نظرت خوشحالم كه هستي