رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

حسی ناب

خواب را به چشمان زیبایت دعوت می کنم بخواب ای کودک ناز دلنشین من  سارها چه کوک می خوانند برای بهانه های خواب تو پلکهایت چه زیبا به روی هم بسته شده اند و چتر مژگان زیبایت سایه بر روی گونه هایت انداخته چه ناز خوابیدی دلبر من انگار نه انگار که از این چشمها گاهی شیطنت و گاهی خشم و گاهی اشک آمده چنان با آرامش بسته شده که دلم را می برد و فراموش می کنم خستگیهای روزانه را ،ناز کنار ناز تو هیچ است دستهایت را می گیرم لمس می کنم بوی روزهای عاشقانه ام را می دهد ، چشمهایت تمام فصل عاشقیست ،تو عشقی یا عشق تو چقدر زیباست این دقایق و چقدر دلنشین است نگاه تو در خواب چه زیباست این حس ناب که وقتی دستانت در دستانم است و به خواب می روی وقتی می خو...
4 آذر 1395

علاقمندیهای این روزهایت

رادمهرم بازیهای مورد علاقه این روزهایت شن بازی،مهره بازی، موزیک و موسیقی و خوانندگی +  بالا و پایین پریدن از مبلها و به قول خودت ژیمتاستیک و کارباته عزیزم امیدوارم همیشه سلامت باشی و مشغول بازی و شیطنتهای کودکانه  ...
17 آبان 1395

چهارسال و دو ماهگیت

دستم برای از تو نوشتن می لرزد و کلمه ها سردرگم می مانند برای از تو سرودن و قلب تو وسیع تر از حجم تمام دردها و رنج هاست، بلندتر از طول تمام غصه ها و شادی ها  قلب تو،دنیا را در خودش جای می دهد و تکه ای است از بهشت برای من ،که بوی سیب می دهد بوی انار  شانه هایت تکیه گاه کبوتران صلح است و سجده گاه پرستوهای عاشق زندگی، با نگاه مهربان تو آغاز می شود  تو  ، آسیاب رودخانه های پایان ناپذیر تلاش و کوششی  واژه ها در آستانه نامت زانو زده اند و عشق در برابر تو خم شده است قلب تو،   ادامه کوه است در صلابت و ادامه باران است در طراوت و ادامه خورشید است در گرمی و ادامه مهتاب است در آرامش  راد...
16 آبان 1395

چهار سال و یک ماهگی و روز کودک 95

با مهربانترین کلام یعنی سلام به مهربانترینم پسرم   امروز عطر رازقی ها پرکرده بود همه صحن و سرای خانه دل را. از خیالم گذشت دارند کوچه را آب می زنند (آب زنید راه را، همین که )خودم را به اشتیاق به کوچه رساندم. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر صدای در شبیه تپش تند قلب من بود. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر پلک چشم هایم می زند. چرا اینهمه بلوا دارند ماهی های کشیده انگشتانم روی صفحه کلید؟ من باید جایی میان باغچه خانه چند تا دانه نیلوفر بیندازم تا وقتی آفتاب مرا دور ساقه های خشک نرده می پیچد، کسی مرا یاد بی تابی های تو بیندازد.. می خواستم    چیزی برایت بنویسم  و حالا که دستانم را به شوق تو، روی   صفحه کل...
17 مهر 1395

پاییز 95

نه چتر می خواهم نه بارانی نه شالگردن با شهریوری ترین پیراهنم مهرت را در آغوش می کشم تمام جانم را احساس می کنم با پاییز اینجا در عصری نیمه خنک با صدای جیرجیرکهایی که شب را گم کرده اند با صدای وزش باد در لابه لای درختان در حال عریان شدن که با برگهایشان خداحافظی می کنند با کوههایی سفید در میان مه دیدگانم در پس حسی شگرف پاییز آنقدر شامه نواز است که گویی تمام وجودم را مدهوش ساخته بارها برایت نوشته ام که عاشق پاییزم حس پاییزی ام بسیار عجیب است پستهای پاییزی من را هر وقت خواندی با تمام وجودت حسش کن عاشق شو محکم بگیر دستان عشقت را در پاییز چقدر پراحساس  است این پاییز و چقدر زیباست اولین روز مهر رادمهرم بار دیگر...
31 شهريور 1395

این روزهای تو

دردانه مادر سلام  طبق قولم می خوام کمی از این  روزهایت بنویسم  گذر زمان نه تنها از شیرینی کارهایت کم نکرده بلکه هر روز تازه تری را با تو تجربه می کنم  مثل گذشته علاقه ات به حیوانات همچنان ادامه داره کلکسیون حیواناتت کامل شده و هر روز یک حیوان را به قول خودت انتخاب می کنی و به حمام می بری و موقع گردش یکی را همراه خودت می بری همچنان حیوان مورد علاقه ات شیر و ببر است . ماشین بازی یکی از کارهایی است که هر روز تکرار می کنی و علاقه ات همچنان زیاد است . ماه آخر سه سالگیت خیلی مریض شدی و این مریضی و خوابیدن باعث شد به کارتون علاقه پیدا کنی قبلا اصلا نگاه نمی کردی ولی در حال حاضر خیلی دوست داری ...
29 شهريور 1395