رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

به خاطر داشته باش گلم

رادمهرم بازم می خوام مطالبی پندآموز برات بنویسم بخوان و عمل کن گلم همیشه به خاطر داشته باش  از هیج کس برای چیزی انتظار نداشته باش  انتظارها همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است ... پس به زندگی ات عشق بورز ... ...خوشحال باش ... و لبخند بزن ... فقط برای خودت زندگی کن و ...قبل از این که صحبت کنی ،گوش کن قبل از این که بنویسی، فکر کن قبل از این که خرج کنی ،درآمد داشته باش قبل از این که دعا کنی ، ببخش قبل از این که صدمه بزنی ، احساس کن قبل از تنفر ، عشق بورز زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر  زندگی‌ پشیزی نمی‌ارزد ، اگر همان بمانی که هستی  قوی بودن به این معنا نیست که ...
24 خرداد 1393

خدا را شکر که هستی رادمهرم

تا عشقت آمد دردم آسان شد،خدا را شکر مادر شدم پاره جانم شدی ،خدا را شکر شوق شنیدن ریخت حتی گریه ات در من  لبخند زدی جانم غزلخوان شد،خدا را شکر  من باغبان تازه کاری بودم اما تو یک غنچه زیبا و خندان شدی،خدا را شکر تو آمدی و باران رحمت با تو آمد  گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر سنگ صبورم،نور چشمم،میوه قلبم  شب را ورق زدی،ماه تابان شد،خدا را شکر  مادر شدن یک امتحان سخت وشیرین است  دلواپسی هایم دو چندان شد،خدا را شکر    ...
24 خرداد 1393

تو يك آرزوي مدامي

روزها مي گذرند با چشم بر هم زدني به ياد بيست و يك ماه پيش مي نويسم به ياد تك تك دقايق و ثانيه و لحظه هايش كه عزيزترين لحظه هايم بودند ،بي شك ناب ترينشان  لحظه هاي مادر بودن كه جز مادر باشي،نمي تواني درك كني شيرخوردنت ،دست بالا آوردنت،اولين لبخندارادي ات،نشستنت،دندان درآوردنت،راه رفتنت،اولين كلمه اي كه گفتي و .... لحظه هاي نفس كشيدنت كنارم درست دهان به دهان من آنجا كه نفسم را با تو هماهنگ مي كردم كه بازدم تو،دم من باشد  لحظه هايي كه چشمان زيبايت مرا مي جست  لحظهاي پرمهر خوابيدنمان بوسه هاي لطيفت نوازش دستان كوچك و پر مهرت و همه و همه هر روز برايم تكرار مي شوند با تو لحظاتي را گذراندم كه جز زيبايي در آن...
19 خرداد 1393

يك سال و نه ماهه شدي قشنگم

عزيز من رادمهرم بيست و يك ماهگيت با كمي تاخير مبارك عزيز دل ماماني مي دوني وقتي بهت تبريك گفتم چي گفتي عزيزم گفتي درس بخونم بيست بشم قربونت برم كه بيست رو مي شنوي فوري اينو مي گي رادمهرم اين روز رو با اتفاق بدي كه برات افتاد با ناراحتي گذروندي گلم دوست ندارم برايت از ناراحتيها و اتفاقات بدمطلب بگذارم دوست دارم تمام صفحات وبلاگت پر از خوبي و خوشي و سلامتي و مطالب زيبا باشه دوست ندارم وقتي بزرگ شدي و به اميد خدا خودت مطالبي كه ماماني برات نوشته رو خوندي ذره اي ناراحت بشي به همين دليل فقط دوست دارم از خوبيها برايت بنويسم پس فقط در اين حد بدان كه روز خوبي براي من و تو نبود گل من اميدوارم هرگز تكرار نشه اين روزاي بد همين بسمه كه تو اينجا...
16 خرداد 1393

تکثیر تو در هر ثانیه از زندگیم

زمرمه می کنم تا پژواک صدامو تو وجو دت بشنوم دنبال یه چیزی می گردم که با اون به خودم ثابت کنم زنده ام مثل وقتی که یه موجود رنده بین دو تا کوه فریاد می زند من زنده ام ................. و کوه جواب می دهد من زنده ام من زنده ام من زنده ام من زنده ام مثل وقتی که دلت می خواهد  حواس پنج گان ات را تست کنی تا خیالت راحت شود همه چی درست کار می کند پس وقتی صدایم را می شنوی پس وقتی لمس دستهایم را روی پوستت حس کردی پس وقتی نگاهم در نگاهت معنا گرفت پس وقتی که مشامت را عطر تنم پر کرد پس وقتی شیرینی بوسه از...
13 خرداد 1393

عاشق چشم سیاه و لب اناب توام

روزی که عشق به قلبم هدیه شد اواخر تابستان بود  پاییز از میان انبوه گرمای شهریور سلام میکرد  ومن آنروز بود که دو تیله سیاه را در میان گرمای آفتاب دیدم چشمان سیاه تو  از زبان فرهاد به شیرینش برایم گویا تر حرف میزد من چشمهایت را میدیدم وقلبم با تمام وجود عشق را فریاد میزد من ان روز عاشق تو شدم انروز بود که قلبم به شدت لرزید قبل تر ها هم بودم آن زمانی که ریشه در وجودم داشتی  اما عشقم با دیدن سیاهی چشمانت انگار رنگ دیگری گرفت  آن زمان که پانزده روز تا شروع برگ ریزان پائیز مانده بود  برگ ریزان قلب من شروع شد با هر نفست قلبم به شماره افتاد انگار خداوند وقتی تو را آفرید همه حواسش به آرزوهای من بود ...
11 خرداد 1393

فدای ژست گرفتنت گلم

عزیز مامانی از وقتی که چهارده ماهت بود و معنی ژست گرفتن رو فهمیدی تا الان هروقت بهت می گم ژست بگیر اینجوری می گیری نگاه کن مامانی عکسات رو از اون موقع تا الان می زارم ببین فدای ژست گرفتنت گلم  ...
11 خرداد 1393

عاشق طبیعتی گلم

پسر قشنگم علاقه شدیدی به طبیعت داری و برای همه جالبه که می گی طبیعت از روز سیزده نوروز این اسم رو یادگرفتی و به بیرون می گی طبیعت عزیزدلم به بالکن خونه هم می گی طبیعت تا می خوام غذا برایت بیارم بخوری می گی بریم طبیعت منظورت بالکنه و من هم به دیده منت قبول می کنم و عشق می کنی عزیزم جمعه رفتیم به قول خودت طبیعت کارهایی کردی که برایم جالب اومد و خواستم خاطره این طبیعت رو برایت بگذارم وقتی حاضر شدی که بریم طبق معمول همیشه که تحمل نداری و می گی زود بریم پشت هم می گفتی من حاضرم من حاضرم خواستم ازت عکس بگیرم با مامانی دعوا می کردی که بریم عکست رو می ذارم ببین گلم دریاچه و اردکها رو که دیدی کلی ذوق کردی به خاطر پازل حیواناتی که داری و خیلی دوستشو...
10 خرداد 1393

بازی و شادی با آبجی نگین

رادمهرم روز سه شنبه که به مناسبت مبعث پیامبر( ص ) تعطیل بود با آبجی نگین و خاله و عمو مجید رفتی سرزمین عجائب و کلی بهت خوش گذشته بود عزیزم خاله لیلا عاشقته خیلی خیلی دوستت داره عمو و نگین هم همینطور ولی لیلا به قول خودش دیوانه وار دوستت داره نمی دونی چه ذوقی می کرد نمی دونی با چه لذتی ازت تعریف می کنه روزی چندبار زنگ می زنه که تو فقط بگی لیلا و اون ذوق کنه و بگه جانم همین به این قانعه گلم قدر محبتهایش را بدان عزیزم لجظه به لحظه به یادته وقتی زنگ نمی زنه پیام می ده نه برای من فقط و فقط برای تو انگار که تو واقعا می تونی بخونی هر چیز قشنگ و خوب را فقط و فقط برای تو می خواد گلم خلاصه جونم برات بگه که کلی باهات بازی کرده بود خیلی وقت بود که ندی...
10 خرداد 1393