رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

شیطنت هاو معذرت خواهی کردن هایت

رادمهرم ولی این منصفانه نیست که تو هر آتشی دلت خواست بسوزانی و بعد در کمال خونسردی بیایی و دستانت را حلقه کنی دور گردنم و صاف توی چشمانم نگاه کنی و تند تند پلک بزنی و بگویی : مامانم دوستت دارم همیشه دوستت دارم به من جواب نمی دی پس تو گل منی و ببخشید اشتباه کردم براتون و بگی و هر چی قند تو دنیا هست و با بوسای قشنگت تو دلم آب کنی قربونت برم که هر کار اشتباهی می کنی خودت قبل از اینکه من بفهمم اعلام می کنی و عذرخواهی و کلی هیاهو و دلبری که من چیزی نگم و در آخر هم می گی رادمهر پسر خوبیه عزیزم خوب باش همیشه خوب باش سالم باش و شیطنت کن حرفی نیست  ...
25 تير 1393

خدا را شکر که هستی گلم

توی زندگی عاشق شدن، نه برنامه ریزی شدست و نه با دلیل اتفاق میفته اما وقتی که عشق حقیقی باشه تبدیل میشه به برنامه ی زندگیتون و دلیل زنده بودنتون مثله"تو" که عشقت شده برنامه ی زندگیم وخودت دلیله زندگیم... از خدا دیگر هیچ نمیخواهم ، دیگر هیچ آرزویی ندارم ، رویایم را میخواستم که به آن رسیدم ، دنیا را میخواستم که آن را به دست آوردم ، رویایی که همان دنیای من است، و تویی که همان دنیای منی گاهم نفسم روحم جانم به سوی توست تو که با گوشه لبخندی ، دلم را شاد می کنی ! برایم شعر می خوانی ، نقاشی می کشی و هزاران کار دیگر که می توانی انجام دهی و اگر هم نتوانی از الان وعده انجامش را به مامان...
21 تير 1393

يك سال و ده ماهه شدي مهربانم

به این جا نگاه می کنم ...  به دفترچه ی خاطرات زندگی پسرم ... می بینم این جا بیش از اینکه نمودار رو به صعود رشد پسرکم باشد نمودار زیبای رشد من است ... چرا که رشد پسرکم آنقدر طبیعی و عیان است که حتی اگر ثبت نشود هم خودش را به نمایش می گذارد ... این منم ... این من درون من است که باید رشدش را ثبت کنم تا باور کنم و از یاد نبرم که هستی چقدر مهربانانه بعد از بخشیدن پسرکم به زندگیمان راه رشد و بلوغ را نیز برایم هموار کرده است رادمهرم  این روزها ......همان فرزندی است که همیشه آرزویم داشتنش بوده......شیرین و دوست داشتنی ،گاهی وصف نشدنی.....صبحها  با بوسه های گرمش بیدار میشوم .......و شنیدن این کلمه آرزوی هر روزم است "ما...
16 تير 1393

بخواب جان دلم

بخواب جان دلم  بانوی تو همیشه همین جا می نشیند و از بازدم تو جان می گیرد بخواب نازکم می خواهم عکس معصومیتت را قاب چشمانم کنم در آغوشم پنهان شده ای و هفت پادشاه را مهمان خوابت کرده ای و نمی دانی که من اینجا دانه دانه نفس هایت را گرو گرفته ام که مبادا هدر برود بخواب شاهزاده کوچک دلم  ...
12 تير 1393

پسر یعنی .............

پسرم یکی از دوستان مامانی مطلبی برای مامان فرستاده بود که تصمیم گرفتم برایت بنویسم تا شما هم بخوانی  پسر یعنی عشق مامانش  پسر یعنی پا و دست زخمی پسر یعنی کارکن مگو چیست کار پسر یعنی مردباش و مردونه رفتار کن  پسر یعنی یه دنیا غم بغضی که میترکه و اشک نمی شه  پسر یعنی تکیه گاهت می شم ( قول )  پسر یعنی غرور و غیرت  پسر یعنی پاکی چشماش مراقب نگاهش هست  پسر یعنی شلوغ  پسر یعنی انجام دادن کارهای خاص  پسر یعنی زور بازو پسر یعنی مردخونه وقتی بابا نباشه سنم نمی شناسه یعنی چی؟ وقتی بابا نباشه تو باید نون بدی  پسر بودن یعنی آزادی که آ اولش تا ی آخرش همش مسئولیته پسر بودن یعنی و...
9 تير 1393

زندگی یعنی وجود تو

سلام نفسم می دونی امروز به چی فکر می کردم به این که زندگی چقدر پیچیده ولی ساده است  زندگی در کنار تو برای من یه زندگی دو باره است  زندگی یعنی اینکه تو بیایی و مامان رو بدون دلیل ببوسی زندگی یعنی وقتی که دراز می کشم می یایی و روی دستای من می خوابی زندگی یعنی وقتی ناراحتم می یایی و با ناراحتی جویای احوالم می شی  زندگی یعنی یهو چشمام رو باز می کنم می بینم که تو بغلم مثل فرشته ها خوابت برده  زندگی یعنی اینکه می شینی پای تلویزیون و کارتون نگاه می کنی و منم مشتاقانه به تو نگاه می کنم  زندگی یعنی تو وقتی که تو خونه بدو بدو می کنی و می گی مامانی بیا دنبالم با هم بازی کنیم و منم بدون هیچ مکثی دنبالت می یام و همبازیت...
9 تير 1393

خورشید من

مهربانم با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم همدم منی ای مونس تمام تنهاییم  حرفی نما...
7 تير 1393

صدا می کنی من را مامانم

پســـــــــــــــرم؛ فرزندم؛ هَستیم؛ از زمانی که زبان بازکردی مرا با اسمهای متفاوتی صدا کردی مامانا-مامانی -مامایا -مامانی نی -مامان عزیز و چند روزی است که مرا مامانم صدا می زنی خیلی حس عجیبی بهم دست می ده من همیشه تو را پسرم صدا می زنم عزیزم قشنگم گلم  وقتی که این “میمِ” نازنین و دوست داشتنی را کنارِ اسمت می نشانم و همه یِ تعلقم را به تو و به روزگارت ، در همان یک حرفِ نابش خلاصه می کنم ، حسّ ِ قریبی در وجودم می دود و مرا می رساند به مرزی که رهایی از سرزمینش ممکن نیست… امان از این “میم” ی که همزمان محصورم می کند،  محدودم می کند به اوجم می برد و بر می گردان...
31 خرداد 1393

اجازه هست بشم فدات

سلام عزیز مهربون اجازه هست بشم فدات ؟ اجازه هست تو شعر من اثر بذاره خنده هات ؟ شب که میاد یواش یواش با چشمک ستاره هاش اجازه هست از آسمون ستاره کش برم برات ؟ اجازه هست بیای پیشم یکم بگم دوست دارم ؟ تو هم بگی دوسم داری بارون بشم دل ببارم بریم تو باغ اطلسی بی رنج و درد بی کسی بهت بگم اجازه هست دلم بشه فدات ؟ اجازه هست خیال کنم تا آخرش مال منی ؟  رادمهرم عزیز مهربانم قربون اون زبون شیرینت که روز به روز شیرین تر و قشنگ تر صحبت میکنی مهربانم که به مامان می گی عاشقتم مامانی تو منو عاشق کردی خوش بحال مامانی که تو عاشقشی عزیزم امروز به مامانی گفتی مامان دوستت دارم تو مهربونی عزیزمی تشکر که مامان خوبمی قربونت برم خوشحالم که ماما...
25 خرداد 1393