لباس پلیس سوغاتی مامان جون و باباجون عزیزت
پسر قشنگم مامان جون و باباجون مهربانت بیست و چهارم اردیبهشت ماه 93 رفته بودن به قول تو عزیزم خونه خدای رحیم این ده روز که نبودند هر روز می گفتی مامان جون رفته خونه خدای رحیم دعا کنه ده روز دیگه بیان ببیی بتشیم عزیز دلم بالاخره روز موعود فرارسید و با خوشحالی هرچه تمام رفتی استقبال مامان جون و باباجون عزیزت وقتی دیدیشون کلی ذوق کردی و زیارت قبول گفتی و همش می گفتی مامان جونم چشماش مهربون شده خیلی برام جالب بود این حرفت عزیزم هر چه در دل داشتی تا خونه به مامان جون گفتی مهربانم ببیی دیدی کلی ذوق کردی و می گفتی ببیی تاب تاب اباسی کرد خلاصه عزیزم خیلی خیلی ذوق می کردی مامان جون و باباجونت زحمت کشیده بودن سوغاتیهای خیلی قشنگی برات آورده بودند امی...
نویسنده :
مامان فرناز
2:04