آرامشت آرامش من است
رادمهرم امشب برخلاف هميشه كه با هزار قصه و لالايي و شعر و فرار از دست من و بازيگوشيهاي فراوان خواب به چشماي نازت مي آمد بي دغدغه و با كمترين تلاش روي مبل چندين بار چشماي قشنگت رو باز و بسته كردي و آرام خوابيدي و من خنده ام گرفته بود از اينكه تا اون لحظه بالا و پايين مي پريدي و انرژيت ته كشيد و در يك لحظه مثل اينكه دستگاهي رو از برق بكشن خاموش شدي و من همانطور كه موهاي نرم و لطيفت رو نوازش مي كردم و مي بوئيدم به اين فكر مي كردم كه چقدر زيباست لمس تو و چه زيباست بودنت با اينكه اين روزا بسيار پرتحرك شدي و گاهي اوقات از كنترل من خارج ،ولي وقتي كه آرام و معصوم پلكهاي قشنگت رو روي هم مي گذاري و سكوت در و ديوار خونه رو مي گيره دلم بي تاب شيطنتهايت مي شه و هزاران هزار بار خداوند را شكر مي كنم به خاطر سلامتت ،رادمهرم پسر عزيزم اين روزها زودتر از اوني كه حتي فكرش را كنم مي گذره و من ثانيه به ثانيه بودنت را لمس مي كنم و ذخيره مي كنم براي زمانهايي كه مي دانم دور نيست ،از زمانهايي حرف مي زنم كه بزرگ و بزرگتر مي شوي و همين اندازه دورتر هرچقدر هم خوشبينانه نگاه كنم باز دور شدن يكي از قانونهاي زندگيست ،اين روزا حس نبودن كسي كه مثل تو لحظه به لحظه كودكيش رو به خاطر دارم و وجودش هم اندازه تو برايم عزيز است و گاهي حركات و رفتارت خاطرات خوبش رو براي من تداعي مي كنه غم عجيبي بهم داده با اينكه اين دور شدن سالهاست كه اتفاق افتاده ولي مگه مي شه دوري از عزيز عادي بشه رادمهرم اين حس منو بيش از پيش به تو نزديك كرد تا از اين روزهاي طلاييت كمال استفاده رو ببرم و ثبت كنم ثانيه به ثانيه اش رو تا پر بشم از بودنت
دلخوشيم ،زندگيم ،همنفسم،همدمم آرامشت آرامش من است