همیشه باش همینقدر نزدیک و دوست داشتنی
دلبندم، باز شبی دیگر و بیتابی دیگر مرا فراگرفته است.
هر روز بیشتر از روز قبل میفهمم که چه لذت توأم با دردی دارد این مادر شدن.
این حس مادرانه هیچ منطق و زبانی سرش نمیشود.
وقتی طغیان میکند دیگر نمیتوان آن را آرام نمود.
هیچ قدرتی یارای مقابله با آن را ندارد.
هیچ دارویی تسکیندهنده آن نمیباشد.
زمانهایی هست که نمیخواهی عقربههای ساعت حرکت کنند!!
نمیخواهی روزها به سرعت بگذرند!!
و دلت میخواهد زمان در لحظه متوقف شود!
این است حال و روز این روزهای من...
دلبندم هر روز و هر لحظه با منی
با چشمان زیبا و محبت وصف ناپذیرت
و این عطر وجودت است که مرا لبریز میکند.
لبریز از بودن و ماندن،
ماندنی با عشق و امید،
امیدی زیبا به همراه ترسیم رویایی نه چندان دور از دسترس.
این امید را دوست دارم،
که باعث زنده ماندنم میشود.
پسرم، عزیزترینم، به خود میبالم که فرزندی چون تو دارم.
و از خدای خویش بیش از همیشه سپاسگزار وجود نازنینت هستم.
همیشه باش.
همینقدر نزدیک.
همینطور مهربان.
همیناندازه ستودنی...
همینقدر شاد و خوشحال
غم نداشته باش اشک نداشته باش ناراحتی نداشته باش که
صدای محزون تو از آتش درونم نیز سوزانندهتر است
مادر نبیند صدایت محزون نگاهت غمگین و در چشمانت اشک
حتی اگر دلیل آن من باشم.