یک سال و یازده ماهه شدی مهربانم
شکــــوهِ دلپسند من
باز هم ماه مهربانی رسیده ماهی دیگر، و یک غرق شدن در رویای چند ثانیه ای دیگر، برای من.
رویای 16 شهریور 91 همان 16 خاطره انگیز مقدس همان که تو با آمدنت قداست بخشیدی اش لااقل برای من
گمان نمی برم عدد 16 را ببینم و بشنوم و یاد آن روز پُر عظمت نیافتم.
که 16 با من عجین شده
امروز، پنج شنبه 16 مرداد 93 بیست و سه ماهه شدی درست یک سال و یازده ماه پیش
پنج شنبه ساعت 7:30 صبح نفست با نفسم یکی شد
آقای کوچک من
چیزی نمانده تا تولد دو سالگی ات.
چیزی نمانده تا بهار آمدنت...
بهار که جای خود، تو همه فصلها را بهار کرده ای.
همین که باشی، بهار هم هست.
دیگر چه رسد به اینکه با من حرف بزنی نگاهم کنی بخندی بدوی و ....
اصـــــلا" بهار، یعنی تو...
مبارک باشه این بیست و سه ماهه شدنت، زیبای من.
23 ماهه که من مادرم
23 ماهه هر شب، به تو نگـــاه کردم و چشمام رو بستم
23 ماهه به محــض بیدار شدنم تو بودی، جلوی چشـــــمام
23 ماهه شدم تو و کمتر فرحناز
23 ماهه عاشقی کردم با تو
23 ماه بوسیدمت، بوییدمت، دیـــــدمت
مدهوش تو شدم.
پروردگارم ممنون بابت این 23 ماه هدیه ی بی نظیر،
23ماهه ی شیرینم.
دوستت دارم، تا ته ته دنیا.