کوچولو بودی بزرگ شدی ماشاء اله
پسر قشنگم رادمهر گلم دیروز عکسی از تو قشنگ مامانی با بابایی گرفتم که وقتی عکس نگاه می کردم خاطره عکس پنج ماهگیت در ذهنم مرور شد و دلم خواست برایت این عکس را به یادگار بگذارم و بنویسم برایت از اینکه چقدر از بزرگ شدنت و مقایسه این دو عکس ذوق کردم خیلی دوست دارم عکسو به خوبی بزرگ شدنت را نشان می دهد مهربانم عزیز دلم یک سال و هشت ماه و بیست و دو روز است که تو را دارم خدا را شاکرم که دلبندم بزرگ شدنت را می بینم انگار همین دیروز بود که اولین نگاه مهربانت را به مامانی هدیه کردی باورت نمی شه مامانی هر وقت بهش فکر می کنم لذت در آغوش گرفتنت بوییدنت برایم تکرار و تکرار می شه و ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر می شه بارها و بارها فیلم به دنیا آمدنت را نگاه می کنم لحظه ای که از وچودم بیرون آمدی لحظه ای است که هزاران بار هم ببینم سیر نمی شوم انقدر بزرگ شدی که با هم می بینیم و لحظه بیهوش شدن مامانی ناراحتت می کنه و با ناراحتی می گی مامانی و وقتی خودت رو می بینی می گی وقتی کوچولو بودم الهی قربونت برم که فکر می کنی الان خیلی بزرگی عزیزم باورم نمی شه تو همان کوچولوی شیرین و دوست داشتنی مامانی که می ترسیدم بغلت کنم همیشه باید همراه با پتو بغلت می کردم ولی الان روزی صدبار بغلت می کنم خودت دائم می گی دبلم دبلم عزیزم قدکشیدن تو روحم را قلبم را تکان می دهد من خالی از حرکت به تماشایت نشسته ام هنگام شادیت می خندم هنگام غمت می گریم هنگام پیروزیت با تمام وجود برایت دست می زنم خدای من این چه حسی است چه حس شیرینی که لحظه لحظه اش شیرین و به یادماندنی است تو که خوب باشی منم خوبم می بینی چه معادله ساده ای است پس همیشه مراقب خودت باش و خوبیت را به مامان هدیه کن
عشق من نفس نمی کشد هوا
قـــــــــدم نمی زند زمیـــــــن
سکـــــــــوت میکنـــــد غزل
بــــــــدون تـــــو یعنی همین ...