رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

پنج سال و نه ماهه شدي

1397/3/19 2:07
نویسنده : مامان فرناز
402 بازدید
اشتراک گذاری

عزيز رادمهرم به بهانه ماهروزت مي نويسم از احوالات تو در پنج سال و نه ماهگيت چقدر كودكي ناشناخته است هر روز كه مي گذرد به اين مهم مي رسم كه چقدر نمي شناسمت حتي من كه مادرت هستم هر روز يك كشف جديد در تو هر روز يك تحول هر روز يك نوآوري هرچقدر روزها به جلو مي رود سخت تر مي شود باور نمي كني گاهي دلم مي لرزه مي ترسم و شماتت هاي خودم زيادتر كه نكند كم گذاشتم نكند درست وظيفه ام را انجام ندادم نمي دانم شايد حساسيت زياد علتش باشد سعي مي كنم زياد در تو دقيق نشوم چون به من ثابت شده همه كارهاي خوب و بدت گذراست و وقتي زمان به جلو مي ره فراموش مي شه ولي با همه اين أوصاف باز هم از حرف و كار خوبت دلم قنج مي ره و از كار نادرستت دلم مي گيره چقدر سخته مادر بودن روز به روز بيشتر به اين مي رسم و ياد عزيز رفته ام مادر مهربانم مي افتم كه چقدر سختي كشيد و چقدر من نفهميدم حال اون روزهايش را و اينجاست كه دلم مي خواست زمان به عقب برمي كشت و به زانو در مي آمدم جلويش و مي بوسيدم دستانش كه هنوز وقتي بهش فكر مي كنم خشكي و گرمي اش را حس مي كنم چقدر بي تاب مي شم و تو مي پرسي چي شده و من باز هم طفره مي رم تا خاطرت مكدر نشه اين رسم مادريست هيچوقت نخواستم غم و عجز و ناله اين فقدان خاطر تو و پدرمهربانت را مكدر كنه و هميشه در خلوتم خودم را تخليه كردم نازنينم شايد بپرسي اينها چه ربطي به ماهروز من داره نازنينم ماه رمضان و شبهاي احيا از كنارم رفت و اين شبها دلتنگ ترم و بزرگ شدن تو تلنگري است براي من ،اميدوارم از من راضي باشه رادمهرم نمي خوام جبر كنم قدرداني و احترام را برايت كه در اين صورت شيرينيش مي رود ولي هميشه يادآوري مي كنم برايت در نوشته هايم كلامم حركاتم كه قدربدان بودن ها را كه نبودن به آني اتفاق مي افتد شايد من هم اگر نچشيده بودم اين طعم تلخ رو بي اهميت مي گذشتم از داشته هايم ولي نمي داني چه حكمتي دارد اين نداشتنها كه عجيب اثبات مي كند گذران ثانيه ها و كمبود وقت و خرج زياد محبت و ...... و هزاران شكر ديگر 

بگذريم به قول خودت بيا باهم شادي كنيم و حرفاي خوب بزنيم اين ماه كه ماه پر فيض رمضان سال ٩٧را مي گذرانيم شوق افطار و سحر و اين روزهاي ناب را بيشتر از سالهاي قبل داري و از اول اصراره بيدار شدن و روزه گرفتن و وقتي مي گم كله گنجشكي ناراحت مي شي كه مثل شما مي خوام 

مريض شدي يك هفته و به سختي گذشت درست روزهاي امتحاناتت و من سخت نگرفتم نتيجه اش هرچه بادا باد سلامتي و شاديت مهمتره هنوز تمام نشده امتحاناتت الان كه برايت مي نويسم دو روز ديگر امتحان داري و به سلامتي بيست و سوم خرداد ٩٧ جشن فارغ التحصيليته اميدوارم همه مقاطع را به خوبي بگذراني درگير ثبت نام و انتخاب مدرسه هستيم و خيلي سخت و پرفكر مي گذره و هنوز به نتيجه اي نرسيديم اين هم يكي ديگه از حساسيتها و به قول يكي از دوستان وسواس فكري بد ،چه مي شه كرد ؟

بسيار حساس تر از قبل شدي و با كوچكترين كلامي شيون و زاري و گريه و اعصاب خورد كني گاهي خيلي اذيتم مي كني و وقتي آروم مي شي بوس و عذرخواهي و قول مردانه و اينها فقط براي چند لحظه است وبه راحتي فراموش مي شه 

اجراي دروغگويي را داري و كلي ناراحت كه چرا به من اين نقش دادن گفتن يعني من دروغگو هستم خلاصه هر چقدر من صحبت قانع نشدي و با معلمت كه حرف زدم گفت بخاطر اينكه حفظياتت خوبه و اين متن طولاني تر از بقيه هست به شما دادن و با حرفها خانم نظري قانع شدي و راضي به تمرين و درست كردن تابلو دروغگويي شدي و قراره كه نزودهم خرداد ببريم تا روز جشن اجرا داشته باشي خوبه كه فهميدي دروغگويي از صفات خيلي بده 

مهماني و مهمان اومدن را خيلي دوست داري و ازبركات اين ماه عزيز حسابي بهت خوش گذشته و با دوستانت كلي كيف كردي و صبح كه مي شه مي پرسي امروز كي مياد يا كجا ميريم 😂😂

عشقت به حيوانات و تفنگ بازي و جبهه و جنگ و سربازي و ورزش و دوچرخه سواري همچنان قوي تر از قبل به قوت خودش باقيست

هرروز حمام مي ري و عشق حمام داري با زور مي بيارمت بيرون گاهي دوبار مي ري و الكي مي گي واااي چقدر كثيفم 

چيپس فلفلي خوردي چند روز پيش و نصف شب همه بدنت كعير زد تا گفتم پاشو بريم حموم انگار نه انگار تو هموني بودي كه خر و پف مي كردي پريدي زير دوش و سه بار تا صبح رفتي حموم و منم جوش شيرين زدم به بدنت و صدر زدم خلاصه شبي برام ساختي با يه حرف گوش ندادن كه نخر و خريدي و خوردي و دردسر ،خدا رو شكر صبح خوب شدي و بلافاصله يادت رفت و بازم با كمال .....رفتي سراغش و كلي اذيتم كردي 

چهار تا دندان عقبي و أصليا بالا و پايين داره در مي ياد و خيلي درد داري و ناراحتي كه داري بزرگ مي شي و اشك مي ريزي كه نمي خوام بزرگ بشم اونوقت بايد مثل بابا كه از پيش مامان جون رفته منم برم😂😂😂😂

خلاصه كه هرچه بنويسم كم است هر ثانيه با تو بودن يه دنيا حرف داره و مي ترسم زياد كه بشه از حوصله ات خارج بشه و تا آخر نخوني ولي قول بده كه بخوني با عشق به اون روزها مي نويسم گاهي كه در موردش باهات حرف مي زنم و با هم به اين كلبه مي آييم و برايت مي خونم دوست داري و استقبال مي كني اميدوارم هميشگي باشه و اگر نبودم خودت مديريت كني ،دوستت دارم دردانه ام همه روزهايت خوش💋💋💋💋💋

 

پسندها (9)

نظرات (3)

مامانمامان
19 خرداد 97 10:46
منم وقتی وبلاگ پسرانم رامینویسم گاهی به این فکرمیکنم یعنی اینهمه مطلب را میخونن درآینده؟؟!!
ماهروزت مبارک.سلامت باشی
مامان فرناز
پاسخ
عزيزم خدا حفظشون كنه 
مامان الیمامان الی
21 خرداد 97 12:13
خدا رحمت کنه مادر عزیز و مهربانت رو عزیزدلم ، روحشون شاد و قرین رحمت الهی باشه
رادمهرجانم 5 سال و نه ماهگیت مبارک، امیدوارم لحظه لحظه زندگیت سرشار از شادی باشیمحبت
پسر بااحساس و مهربونم، رادمهر پرشور و پرانرژی دوستت داریمبوس
مامان فرناز
پاسخ
فداي تو عزيزم مرسي كه هستي 💋💋💋💋
❤فاطمه جون❤❤فاطمه جون❤
10 تیر 97 1:39
افرین بهت عزیزمممممممممممم
مامان فرناز
پاسخ
سپاس 🙏🙏🙏