چهارسال و شش ماهگيت
در بنفشه زار چشم تو
من زبهترین بهشت ها گذشته ام
من به بهترین بهار ها رسیده ام
تو همزبان بهترین دقایق حیات من
لحظه های هستی من از تو پرشده ست
برایت رویاهایی آرزو می کنم تمام نشدني وآرزوهایی پر شور که از میانشان چندتایی برآورده شود برایت آرزو می کنم که فراموش کنی چیزهایی را که باید فراموش کنی برایت شوق آرزو می کنم آرامش آرزو می کنم برایت آرزو می کنم که با پرواز پرندگان بیدار شوی و یا با خنده ی کودکان برایت آرزو می کنم که دوام بیاوری در رکود، بی تفاوتی و ناپاکی روزگار مهمتر از همه برایت آرزو می کنم که خودت باشی،مهربانم آخرين روزهاي سال ٩٥ را مي گذرانيم و تو خوشحال از رسيدن بهار،چه زيباست ديدن چشمان پرذوقت وقتي نايلون پرآب ماهي قرمز عيد در دستانت مي دوي و به رهگذرا نويد آمدن عيد را مي دهي و روزي چندبار نگاهشان مي كني و نگراني كه نكنه عمرشان تمام بشه و سرسفره هفت سين نباشن از سال أولي كه بهار راشناختي ذوق داشتي ،چه دلچسب است كه وقتي شب مي شه مي گي مامان يك روز ديگه گذشت عيد مي ياد ،نازنينم دوست دارم شاديت را ماهروزت مبارك ،دوستت دارم