رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

این روزهایت

1395/9/19 1:36
نویسنده : مامان فرناز
341 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم اگر بخوام این روزهایت رو تو یک جمله خلاصه کنم باید بگم پسر کنجکاو و پر هیجان من 

این روزها پر از سوالی که جوابم قانعت نمی کنه کوچکتر که بودی می پرسیدی و من جواب می دادم و قانع می شدی ولی الان ساعتها در مورد موضوعی بحث می کنی و در نهایت هم می گی ای مامان بد که درست جواب نمی دی

عاشق جایزه گرفتنی به قول خودت جایزه خوب بودنت حتی این جایزه می تونه بازی یا غذای مورد علاقه ات باشه

مامان اگر بزرگ شدم نباید زیاد غذا بخورم من چرا پسرم باید بخوری آخه اگر بخورم که قدم می رسه به سقف و من می خندم به این فکر و اینکه من به تو چی گفتم در مورد غذا خوردن

رادمهر دوست داری خواهر یا برادر داشته باشی تو نه چرا همین من کافی ام اونوقت اگر دو قلو باشیم اون از من یاد می گیره می ره بالای مبلا و اپن همه زندگیت رو خراب می کنه ،قربون استدلالت ،تو یه دونه منی تا همیشه

در مورد سوالها مثلا دایم می پرسی خدا چرا ما رو به دنیا آورده زندگی یعنی چی چرا اگر خدا خوب و مهربونه کسی که می ره پیشش همه گریه می کنن چرا باید غذا بخوریم چرا خدا پسر و دختر آفریده چرا منو پسر آفریده و هزاران هزار چرای دیگه که گاهی ساعتها طول می کشه و در آخرم من بده می شم 

از تکرار اصلا خسته نمی شی حالا می خواد این تکرار غذا باشه بازی باشه یا کارتون بهت می گم چیزای مختلف رو امتحان کن می گی من به چیزای بی دیگر فکر نمی کنم قربون حرف زدنت

هرشب می ری یه برگ از تقویم رومیزی می کنی می گی امروز چکار کردیم و من از صبح تا شب رو می گم و باز هم بده می شم چون موردی رو جا می ندازم 

عاشق کتاب خوندنی یه کتاب رو انقدر برات می خونم خسته نمی شی و خودت تمام کتاب رو با دقت برام تعریف می کنی مخصوصا اینکه کتاب در مورد حیوانات باشه اطلاعاتت در مورد حیوانها و کارهاشون انقدر بالا رفته که از ما سوال می پرسی و باید جواب بدیم گاهی اوقات می گی بیا تا بهت یاد بدم خرید رفته بودیم به فروشنده می گی مارپیتون یا میمون کولوبوس داری فروشنده انقدر تعجب کرده بود که کلی بهت جایزه داد 

دکتر عالمی دکترت از نوزادی است و خیلی دوستش داری رفته بودیم پیشش گفتی دکتر چرا شما اینطوری حرف می زنی و کلی دکتر خوشش اومد ازت که متوجه لهجش شدی و گفت من ترکم گفتی پس ترکی باید برقصی منم ترکی می رقصم و کلی خندید از دستت 

خلاصه کلی با همه صحبت می کنی واطلاعات کامل می دی و این خیلی خوب نیست و هرچقدر می گم نگو گوش نمی دی 

مکانهای بازی به جای بازی با مراقب خوش و بش می کنی و از خانواده می گی طوری که آخرین بار که رفته بودیم مراقب موقع تحویلت گفت مامان فرحناز رادمهر ببر هر روز خونه خاله لیلاش ،امیدوارم از سرت بیافته

عاشق مسافرتی و دایم غر می زنی چرا نمی ریم هتل و خاطرات سفر برام می گی و صندلیت رو مثل ساک با خودت از این ور به اون ور می بری و کامل در مورد مسافرتها صحبت می کنی 

می گی مامان نقاشی کشیدم بفرست تلویزیون می گم باشه می نویسم رادمهر چهارساله از تهران می گی نه رادمهر چهارساله از مهشد قربونت برم که دایم غصه کفشت رو می خوری که تو یک سالگیت گم شد و باز هم من مامان بده می شم 

کافیه از چیزی ناراحت بشی دیگه هیچ کس و هیچ چیز جلودارت نیست و این هم باید اصلاح بشه و اصلا خوب نیست

خوابت هنوز خوب نشده و بی خواب و بد خواب و پر از جنب و جوش در خوابی تو خواب حرف می زنی و می فهمم که داری خواب می بینی فدای تو 

قبلا دوست داشتی بریم بیرون الان تا می گم رادمهربریم حاضر شیم التماس می کنی که تو رو خدا خونه بمونیم اینم تغییر جدیده 

عاشق پیراشکی و شیرینی به قول خودت ماری هستی و هر روز با هم درست می کنیم و تو می خوری و من لذت می برم و بازهم در آخر بده هستم که چرا تموم شد 

حس بویاییت به قدری قویه که گاهی می مونم جایی اگر بویی از عطر کسی رو حس کنی می گی مامان مثل بوی ....و من تعجب می کنم و همینطور مقایسه قیافه مامان چقدر شبیه....و می بینم درسته 

وقتی می یای در آغوشم می گی وای چقدر مامانا آرامش می دن و باباها حمایت قربون کلامت

 عاشق رنگ قرمز شدی قبلها سیاه و زرد را دوست داشتی الان فقط قرمز

جدیدا به سر مزار مامان جون مارال که می ریم باهاش صحبت می کنی و براش صلوات می فرستی و طوری باهاش حرف می زنی که انگار دیدیش و من تعجب می کنم از این حس می دونم که می بینتت

دردانه مادر از تو گفتن تمامی ندار د امیدوارم مامانی رو ببخشی اگر روزهایت باب میلت نمی گذرد تلاشم را می کنم تا هر روزت بهتر از دیروز باشد ،و بازهم در آخر می گویم دوستت دارم

 

پسندها (10)

نظرات (3)

مامان الی
20 آذر 95 13:18
رادمهرجان، پسر مهربون و بااحساس و دوست داشتنی امیدوارم هر روز ساز دنیا کوک باشد و بنوازد دلنشین ترین موسیقی ها را برایت
مامان فرناز
پاسخ
زن عموی عزیز و مهربانم لطف داری و خوشحالم از اینکه هستید😘😘😘😘
مامان ويهان جون
21 آذر 95 8:26
واقعا چه قدر سخته به سوالات پيچيده بچه ها جواب داد من هم هميشه پيش خودم فكر ميكنم در آينده چطور از پس پاسخ اين سوالات بر بيام ....در هرصورت مامان فرناز عزيز تو يكي از بهترين مامان هاي اين دنيايي و من به دوستي هرچند مجازي با شما افتخار ميكنم
مامان فرناز
پاسخ
واقعا منم مثل شما لطف شماست دوست نازنینم باعث افتخار منه که به وبلاگ رادمهرم سرمی زنید😘😘😘😘😘
مامان صفا
21 آذر 95 11:05
ماشالله به پسر باهوش و دوست داشتنی
مامان فرناز
پاسخ
ممنون از لطف و نگاه پرمهرتان😘😘😘😘