رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

دنیای شیرین قرمز رنگ تو

1393/5/24 2:45
نویسنده : مامان فرناز
178 بازدید
اشتراک گذاری

ساعتهای آخر شب را خیلی دوست دارم
انگار یک جورهایی زمان کِش می آید تا تو خلوت کنی با خودت تا فکر کنی به کارهای ریز و درشت مانده ات و پرنده فکرت را پر بدهی برود هر جا که دلش میخواهدو بعد یک نفس عمیق بکشی و پیش خودت فکر کنی که روز را خوب سپری کرده ای یا نه و خداوند را شکر کنی برای همه داشته ها و نداشته هایت 
وقتی نیم نگاهی به خواب شیرینت  از لای در می اندازم  آرامشم کامل می شود انگار نه انگار که رادمهری که اینطور با آرامش خوابیده همان موجود پرصحبت نیم ساعت پیش است که آسمان را به زمین دوخته و از هردری برایت سخنرانی کرده تا دقیقه ای دیر تر چشمان زیبایش را ببندد و وقتی خیالم از خوابیدن تو راحت می شود به سراغ اینجا می آیم دوست دارم بنویسم ولی حیف نمی شه لحظات و دقایق و ثانیه های با تو بودن رو ثبت کرد 
رادمهرم چندین روز دیگر دو سالت کامل میشود و خدا میداند که چقدر گذراندن روزها با یک پسر بچه 2 ساله شیرین است تصورم از تجربه روزهای کنار تو بودن مثل خوردن غذاهای جورواجور است که طعم های جدید دارند که تا به حال نچشیده ام.
رادمهرم می دونی وقتی فهمیدم که خداوند قراره یک پسر به من هدیه بده کمی دلم شور افتاد چون من دنیای خودم را خوب می شناختم یک دنیای آشنا که کنار اومدن باهاش فکر می کنم خیلی راحت تره 
تو که آمدی پا گذاشتم به دنیای عجیبی که اصلا نمیشناختمش.این ناشناخته بودن دنیای تو با بزرگ تر شدنت هی پر رنگ تر میشود برایم عجیب دنیایی داری پسرکم پر از هیجان و شیطنت بدون احتیاط های دخترانه (البته در گوشی که بخواهم برایت بگویم کمی محتاط هستی.انقدر که کمی با تنشها و هیجانات پسرانه بیگانه ای) دوست دارم بگویم انگاری با آمدن تو یک رنگ قرمز پاشیده شد روی خانه ما یعنی انقدر هیجان آوردی امیدم.
رادمهرم 
یک روز تمام زندگی ات میشود باب اسفنجی و یک روز دیگر بره ناقلا و یک روز دیگر 
ببر و پلنگ و ماشین و موتور بازی و ......از همه بیشتر عاشق ماشین و ماشین سواری با این سن کمت وقتی سوار ماشین می شی می گی کلاژ ترمز رو چرا نمی تونم بگیرم دنده رو عوض کنم بریم به ماشین غذای بنزین بدیم وای می بینی در دنیای تو پر از رنگ قرمزه و من همین رنگ قرمز با تو بودن را عجیب میخواهم.
شاید یکی از بهترین تجربه های عالم باشد گذراندن روزها و شبها، هم نفس شدن با یک پسرک شیرین دوست داشتنی و امروز خیلی خوشحالم که با تو هم قطار شده ام.
به رفتارهایت که دقت میکنم به حرف زدنت ،به استدلال کردنهایت احساس میکنم با سرعت نور داری بزرگ میشوی انقدر که من گاهی جا می مانم از تو.حالا این روزها که حسابی بلبل زبانی میکنی و در باب هر چیزی حرفی داری برای گفتن ته ته ذهنم نوزاد 3/320 گرمی کوچولوی خوابیده روی تخت بیمارستان آتیه برایم دست تکان میدهد.انگاری که بلند فریاد میزند دیدی چقدر زود بزرگ شدم.دیدی شدم تمام زندگیت یه روزی هم می رسه که وابستگیم به تو کم و کمتر می شه مامانی و من دلم شور می زنه برای اون روز 

بی خیال..
انقدر توانا شو که به احدی وابسته نباشی گلکم  که خدا خودش برای همه چیزت کافی خواهد بود جانِ مادر

پسندها (6)

نظرات (1)

مامان الی
25 مرداد 93 16:23
سلام عزیزم ممنون از پبام زیبا و پر ازاحساس و مهربانیت به مناسبت اولین ماهگرد تولد پرنسس کوچولوی ما یه دنیا آرامش و سلامتی برای رادمهر عزیزم زیر سایه پر مهر و محبت شما آرزو میکنم
مامان فرناز
پاسخ
صميمانه سپاسگذارم همچنين روزهاي شاد و پر از سلامتي براي شما و ثمره عشقتان