وقتي پدر شدي
رادمهرم همين كه مي دانيم صبح ها چه ساعتي بيدار مي شوي كافيست
همين كه مي دانيم دقيقا چه ساعتي از شب غرق در خوابي....
همين كه مي دانيم كدام شعر و آهنگ برايت عزيز است و بارها درخواست گوش دادنش را داري....
همين كه مي دانيم چه وقت گرسنه اي و سيرشدنت را مي بينيم كافي است
همين كه مي دانيم كدام قصه و كدام حرف آرامت مي كند كافي است
همين كه مي دانيم از چه خوشحال و از چه ناراحتي كافي است
آغوش گرممان هميشه برايت باز است اين كافي است
مي داني كافي بودنش براي چيست براي شكرگذاري از آفريدگارت ،اميد به زندگي،دلخوشي,دلگرمي و....
بالاخره آوازه مان به گوش تو خواهد رسيد شايد سالها بعد....
نمي دانم
شايد خيلي سال بعد وقتي پدر شدي عاشق شدي
وقتي ديدي ديوانه وار به فرزندت عشق مي ورزي
بي اختيار ما را ياد مي كني
مي بيني حتي خيلي سال بعد هم هنوز هستند پس لرزه هايي كه تو را به هم مي ريزند
آوازه مان را به گوشت مي رساند سايه مان را مي بيني وقتي فرزندت را در آغوش مي گيري
به خودت به گذشته ات مي انديشي همانطور كه ما مي انديشيم و زير لب مي گويي
(( چقدر شبيه دو نفر هستي ))
و آن دو نفر قطعا من و پدرت هستيم....