روز سيزده نوروز
از اول نوروز منتظر سيزده پدر به قول خودت بودي و شعري كه در مورد اين روز يادگرفته بودي را مدام زمزمه مي كردي و مي پرسيدي مي بنديم بار و بنه بار و بنه يعني چي
بالاخره روز سيزده رسيد و با ذوق تمام آماده شدي و خواستي سيبيل بزاري و به قول خودت مرد بشي ،عزيزم قربونت برم كه تحمل نداري و بيشتر از چند دقيقه نمي توني دست از ورجه وورجه برداري و مي زني زير همه قول و قرارات و به قولي مي خواي از تمامي فرصتها به نحواحسن استفاده كني و در چنين شرايطي حتي نيم نگاهي به من نمي كني و به محض تمام شدن روز و استفاده بهينه از موقعيتها و فرصتها با احساس ندامت و شرمندگي مظلومانه مرا در آغوش مي گيري و سؤالات تكراري كه ازم راضي هستي ؟خوب بودم؟ازم قهري ؟ازم ناحارتي؟ مي گي و آرام به خواب مي ري و در واقع غش مي كني
بله عزيزم اين تمام حركات تو بعد از همه مهمانيهاست و سيزده نوروز هم از اين قاعده مستثتي نبود و تمام انرژي خود را براي استفاده از همه موقعيتها بكار بردي
عزيزم مثل هر سال منزل مامان جون بوديم و كلي خوش گذشت در كنار عزيزانمون
سيزده هرسالت انشااله شاد