رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه سن داره

بخشنده همچون خورشید

سفرهای خوب با بهترین همسفر

1393/2/7 14:37
نویسنده : مامان فرناز
122 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز رادمهرم تو ده ماهگیت باباجون برای روز 13 تیر ماه 92 ترتیب برنامه مسافرت رو داده بود و برای اینکه گلم اذیت نشی و تو فصل تابستون گرمازده نشی شهر تبریز را انتخاب کرده بود و ماماهم استقبال کرد خاله پروین هم بابایی زحمت کشیده بود و دعوت کرده بود و کلی خوش گذشت عزیزم خیلی خوشحال بودی می ترسیدم تو هواپیما اذیت بشی ولی خیلی خوب همکاری کردی گلم .

رادمهر قشنگم عمه زهرای مهربونت وقتی تو شکم مامان بودی نذر گوسفند برای مشهد کرده بود و دوست داشتیم اولین مسافرتت به مشهد و پابوس امام رضای مهربون باشه ولی چون تابستان بود و احساس کردیم تو گرما و شلوغی اذیت می شی .عزیزدلم سیزده ماهت بود که بابای عزیزت برای دوم آبان 92 عید غدیر خم برنامه سفر رو ترتیب داد و گلم برای اولین بار به زیارت رفتی عزیز دلم ولی خیلی تو حرم گریه کردی و از شلوغی و ازدحام بیش از حد  ترسیدی و نگذاشتی عکسی ازت به یادگارداشته باشیم خیلی خیلی اذیت شدی و مامانی کلی برات ناراحت شد راستی کفشی که عمه زهرای عزیزت برات هدیه آورده بود و خیلی دوستش داشتی برای پای راستت تو حرم گم شد و اون یکیش رو برات یادگاری نگه داشتم عزیزم نمی دونم درسته یا نه ولی می گن خیلی خوبه تو زیارت کفش جا بمونه . امیدوارم امام رضای مهربون ما رو قابل بدونه تا هر سال به پابوسش بریم و نذرمون رو ادا کنیم آمییییییییین

بهترين خاطرات اين دوسفر:عزيزم تمام لحظات با تو بودن خاطره است ولي دو مورد كه خيلي تو ذهنمه و شيرينه در تبريز تو پارك ايل گولي يه گربه رو ديدي كه فكر كنم خونگي بود بي مقدمه دويدي و از دمش گرفتي هر كاري كرديم ولش نكردي گربه عصبي شد و مي خواست گازت بگيره خيلي ترسيديم ولي برام جالب بود كه نترسيدي همه جمع شده بودن ازت فيلم مي گرفتن باورشون نمي شد كه فقط ده ماهته خيلي جالب بود عزيزم از اون به بعد هرجا گربه مي بيني دنبال مي كني ولي ديگه مامان نمي زاره دست بزني عزيزم مي ترسم مريض بشي گلم. در مشهد هتلمون هر شب عروسي بود يه شب رفته بوديم شام بخوريم موزيك شنيدي شروع كردي به رقصيدن كه گارسون اومد دستت رو گرفت و برد تو مجلس مردونه جالب بود كه براي اولين بار قشنگ دستت رو دادي و با غريبه رفتي و مابين داماد و مردها رقصيدي خيلي قشنگ مي رقصيدي و همه خوششون اومده بود گارسونه مي خواست بيارتت نمي يومدي تا آخر بابايي رو مجبور كردي بياد و بغلت كنه خيلي خيلي قشنگ بود گلم خلاصه رقصت ماماني تو عروسي مشهديا ثبت شد.

بدترين خاطره سفر:تبريز موقع برگشت هواپيما نه ساعت تأخير داشت و چون پروازمون شب بودو نه ساعت تأخير يعني تا صبح تو فرودگاه معطل شدن گلم خيلي خيلي اذيت شدي ماماني ولي يه كار جالبي كه كردي و هيچوقت فراموش نمي كنيم بردمت نمازخونه بخوابونمت همه دراز كشيده بودن و شلوغ بود مي رفتي پيششون و مي گفتي اينا كي ان واااي واااي خلاصه همه رو بيدار كردي عزيز دلم به خاطر اينكه اذيت شدي ما رو ببخش بووووووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)