دلنوشته
آنجا که تو ایستاده ای میدوم هر روز این دویدن ها را تکرار میکنم بی آنکه ذره ای خسته شوم
این راه پر از سنگ و خارا هم باشد مقصدش تویی ،مقصد و مقصود والایم من از دویدنها نمیترسم اگر خط پايانش تو باشي
سرشار میشوم از مادرانگی, وقتی دستهایت را در دستهايم مي گيرم دستهای نرم و مهربانت كه لمس كردنش حس عجيبي به من مي دهد وقتی می بینم که میشود دستهایت را گرفت و به قامتت تکیه داد؛ رادمهرم بزرگ مي شوي و دستانت بزرگتر ،نمي دانم لياقت اين را دارم كه روزي دستان مردانه ات را در دستانم بگيرم و با عشق براي ديدن چشمهايت سرم را بالا بگيرم وااي تصورش هم زيباست
يه دونه مامان بيا ياد بگيريم دستهاي همو محكم تر بگيريم توي شلوغي ها دغدغه ها دلتنگي ها
دستهاي پرمهرت رو هميشه متواضعانه هديه كن به مهر نه به خشم
نازنينم تو خوابي و من بي خواب ،بالاي سرت نشسته ام و مي نويسم دلتنگم و پر آشوب هروقت كه از تو مي نويسم آرام مي شوم و بهانه گيريم تمام مي شود ببخش اگر نوشته هايم تميز نيست هر چه كه در دلم است مي نشيند بر كلبه عاشقانه مان، اميد دارم بر دل تو هم بنشيند،آمين🙏
شبت پر از ستاره هایی باشه
که هر شب به خدا سفارشتو میکنن
که همیشه ماه بمونی
شب بخیر ماه من