رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

دنیای این روزای ما

1393/6/27 2:46
نویسنده : مامان فرناز
128 بازدید
اشتراک گذاری

دلم میخواد ازاین روزا بنویسم....اینروزای قشنگ وطلایی که به لطف خدای مهربونم یه فرشته کوچیک داره توی خونه ما پرو بال میزنه هر چند نمی شه از  تو و شیرین کاریهایت نوشت و حق مطلب رو ادا كرد. 

 هرجای خونه که قدمی میذارم تو یه نشونی اونجا برام گذاشتی.از زیر میز که جایگاه ماشینهای تو شده تا توی حموم که اردک ها دارن آب بازی میکنن... 

رادمهر من این روزا فقط می گه می خوام خودم خود من برای خودم همه کارها را می خواهی خودت به تنهایی انجام بد قبل تر ها هم بود ولی الان دیگه شدید شده این خودکفایی عزیزم دوست دارم مستقل باشی و خودت کارهایت را انجام دهی ولی بعضی کارها رو هنوز نمی توانی بدون کمک انجام بدی و می ترسم آسیب ببینی ولی سکوت می کنم می خوام خودت باشی و مزاحم این استقلالت نباشم خیلی دوست داری کارهای بابایی را تقلید کنی و لحظه به لحظه حرکات و رفتار و کارهایش را تکرار می کنی گاهی وقتا باورم نمی شه که دوسالته 
آشپزخونه که قلمرو همیشگی توئه ویه پای ثابت برای کمک به من هستی.برای چیدن میز وکمک به مامان وبابا.عاشق اون لحظه هایی هستم که میای سراغم ودلت میخواد یه چیزکوچیک رو بدم دستت وکمکم کنی...اینکه حتی گاهی وقتا دقیقا میخوای کارای منو تکرار کنی وجاروبرقی رو ازدستم میگیری وبازور هلش میدی به جلو وکلی ذوق میکنی که توی تمیز کردن خونه نقشی داشتی خلاصه که همه کارها را می خواهی یادبگیری و خودت به تنهایی انجام بدی

عاشق این هستی که کاری ازت بخوام مشغول بازی هم باشی تا صدات می کنم می دوی و می گی بله با شوق تمام انجام می دی و می گی دیدی تونستم وقتی که مامان قربون صدقه ات می ره شما هم قربون صدقه مامان می ری الهی فدات شم چه کنم با این همه مهربانیت 

وقتی از حمام بیرون می یای سریع می گی آفیت باشه و درخواست شربت می کنی و تا شب کوچکترین دستی که بهت می زنم می گی دست نزن الان حموم بودم عاشق این کلماتتم  
مسواک زدنت دیدنیه  یک بار با مامان یک بار با بابا و از رنگ مسواکها و خمیردندان و مضرات شکلات و آب نبات و خرابی دندان و دندان پزشک رفتن و خلاصه کلی با زبون شیرینت مامان و بابا رو تشویق به مسواک زدن می کنی 

عزیزم دردانه مامان

الهی که همیشه سالم و سلامت باشی و لحظه به لحظه پر بشم از خاطرات قشنگ و شیرینت مهربانم وسعت دوست داشتنت برای من همان بهشتی است که گفتند زیر پای مادران است

مثل نفسی برایم ....مثل هوا ......مثل آب....... پس بدان اگر نبودی..... نبودم اگر نباشی .....نیستم 
بي تو من....هيچم 

صدای قدم هایت را که می شنوم تمام صداها در ذهنم بی معنا جلوه می کند صدای قلبم دیگر طپش قلب خودم نیست صدای پای توست که در سینه ام  می دوی، کافی ست کمی خسته شوی، کافی ست کمی بایستی
هرچه دلم را خالی می کنم باز پر می شود از تو 

پسندها (9)

نظرات (2)

نیکتا
27 شهریور 93 11:21
خدا براتون حفظش کنه چه پسر نازی دارین چه قلم قشنگ و پراحساسی هم دارین افرین به شما[پاخ] سلام نظر لطف شماست خوشحالم كه به وبلاگ پسرم سر مي زنيد
دختربهاری
20 مهر 93 20:53
سلااااااااام فرناز جون من وب گل پسری رو لینک کردم شما ه اگه دوست داشتین لینک کنین
مامان فرناز
پاسخ
ممنونم كه به وب رادمهرم سر مي زنيد با كمال ميل