رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

سالروز رفتن مامان مارال نازنین

1393/6/14 14:44
نویسنده : مامان فرناز
332 بازدید
اشتراک گذاری

رادمهرم

وقتی تو را باردار بودم فکر میکردم حسابی مادر شده ام .روز مادر که شد بهشت را راستی راستی زیر پاهایم احساس میکردم
بعد که شب بیداریها و درد عمل زایمان و نگرانی برای هر نیم گرم وزن گرفتنت را دیدم گفتم ای بابا حالا تازه دارم بهشت را مزه مزه میکنم
درست یادم هست که روزهای چک آپت که میشد دلشوره ای داشتم که موقع گذاشتنت روی ترازو چشمهایم را میبستم و هی صلوات میفرستادم که نکند منحنی وزن گیری آقا کمی افول کند....انقدر که دکتر صبور ِ نازنین خنده اش میگرفت از این همه دلواپسی های الکی..
با خودم میگفتم من مادر هستم و یک مرد را چه به توجهات ویژهُ مادرانه!!!!
دوران نوزادی گذشت..با تو در عالم مادری خندیدم..گریه کردم..با هم تمرین حرف زدن کردیم..با هم تاتی تاتی کردیم..دو تایی رفتیم خیابان گردی خلاصه که تو هی سازت را کوک کردی و من هی رقصیدم.تازه جالب تر اینکه هر بار هم به احساس مادرانه ماه قبلم در دل میخندیدم.پیش خودم میگفتم حالا تازه میفهمم مادر یعنی چی؟ غافل از اینکه یک روز و یک دلنگرانی و یک مریضی و خلاصه یک دل لرزیدن مادرانه حالم را از نو دگرگون میکرد.
رادمهرم امروز که تو یک سال و یازده ماه و بیست و نه روزه هستی  من تازه فهمیدم هیچ نمیدانم از دنیای مادری...
من که به نشستن خاری در پای پسرم میشکنم مادرم با .....
حالا  فهمیده ام که مادر را باید بروی قطعه مادران و پدران بهشت زهرا (سلام الله علیها ) سیر نگاه کنی.جایی که به حق بهشت احساس میشود.
مادرم هر بار که به  رسم ادب دو زانو احترام میکنم به مزارش اشک هایم که مروارید وار پایین میآید میفهمم رادمهرم هم ته دلش میداند که عشق مادری مادرش را گرفته.البته که جایشان خوب ِ خوب است.
حالا چند سالی میشود که روز مادر را اصلا دوست ندارم..
از چند روز مانده که برنامه های تلویزیون تغییر میکند و رنگ و بوی روز مادر میگیرد حالِ مامان  هم حسابی بد میشود..چشمهایش که آرام آرام میبارد  دلم میخواهد زود تر روز مادر تمام شود.
رادمهرم پنج سال است که مادربزرگ نازنینت مارال نازنین را نداریم.خیلی سال است که هربار میرویم پای مزارش،  به پهنای صورتم اشک میریزم اما حالا که خودم هم چند صباحی است که به اصطلاح مادر شده ام تازه دلم آتش میگیرد و تا به امروز تو را پیش بابایی تو ماشین می گذاشتم و می رفتم ولی امروز خودم را نگه داشتم و بردمت تا ببینی چون به خوابم آمد و خواست که تو را ببیند برایت کادو خریده بود گلم این روزا حال عجیبی دارم بین شادی و غم مانده ام سالروز از دست دادن و به دست آوردن دنیاست دیگر چه می شه کرد عزیزم از وقتی آمدیم مدام می گویی مامان جون مارال خوابیده می دانم که او هم صدایت را شنید و خوشحال شد 
این پست خیلی غمگین شد اما خب حال و هوای روزهای مادرانه ام حسابی ابری است
مادرم میخواهم به جای همه این سالها دوباره زندگی ات کنم.به جای همه وقتهایی که اسیر تب و تاب درس و بلوغ و سکوت بودم دوباره زندگی ات کنم.
میخواهم به جای همه وقتهایی که برایم وقت گذاشتی دوباره زندگی ات کنم 
یادت می آید آن روزا آن موقع ها نه رادمهری بود  برای من  و نه دردی بود برای تو..نه من اسیر این گرفتاری های  شیرین بودم و نه تو به قول خودت از حال و نا رفته
یادت می آید مادر جان  
وای چقدر دور شدیم از روزهای خوب باهم بودنمان..
فکر کن درست شده ام یک مامان پرمشغله و پر احساس مثل خودت 
رادمهرم ببخش گلم غمگینت کردم به بهانه سالروز رفتن مامان مارال و آمدن تو گلم برایت نوشتم
حسابی دوستتان دارم ..
همین............

پسندها (4)

نظرات (2)

مامان مهناز
14 شهریور 93 16:13
خدا بیامرزدش ایشاله هیچ وقت غم نبینید اونم غم عزیزاتو ... رفــــــت! پر کشیــــــــد! روحــــــــــش طاقــــــت ایـــــــن دنیـــــــــا را نـــداشتـــــ! دنــــــیا برایــــــش قفــس بود…. قفســــــــــی تنـــــگ..!! ســـــردش استــــ !!! امشــــــب مهمــــــــــان خــــــــــــاک ســــرد اســــت!!! پــــــــرواز کرد!! خوشــــا بهــــ حــــالشــــــ…. اما مـــــن چــــه کنمـــــــ بــــا ایـــــن همهــ دلـــــتنگـــــــــــی؟؟ عزيزم ممنون از اينكه به وبلاگ رادمهرم سر مي زنيد و ممنون از متن بسيار پراحساستان اميدوارم خداوند پدر و مادر همه را سالم و سلامت حفظ كند و مادرم را رحمت
مامان عسل 
15 مهر 93 8:02
فرنازجون وقتی مطلبت خوندم خیلی ناراحت شدم عزیزم ایشالله که سایه خودت وهمسری همیشه بالای سرپسرگلت باشه که هیچ کس مثل پدرومادرنمیتونه فرزندش دوست داشته باشه امیدوارم که خدابهت صبربده تابتونی بااین غم بزرگ کناربیای وتحملش کنی عزیزم سلام عزيزم ممنونم كه مطلبم رو خونديد و همدردي كرديد خداوند نگهدار همه پدرها و مادرهاي مهربان باشد