رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

قد کشیدنت....

1393/6/3 2:11
نویسنده : مامان فرناز
194 بازدید
اشتراک گذاری

دردانه ام 
قدکشیدنت را که میبینم ،هزاران آرزو در دلم آب میشود و سرازیر میشود بسوی چشمانم.نمیدانم که میدانی یا نه ،زمانیکه تو به دنیا آمدی تنها یک پسر برایم نبودی بلکه جنونی بودی برای دل عاشقم 
شیرین زبانیهایت هم اینروزها بیشتر شده و دل نمیماند دیگر برای مامانی  که هرکلامت برایش بالی میشود تا برسانندش به اوج و به دورترین نقطه اززمین و نزدیکترین مکان به خدای مهربان.
هرچقدرازشیرینی اینروزها بگویم باز کم است.نمیگویم که زندگی فراز ونشیب ندارد ولی با بودن تو گس ترین طعمها  هم مزه شیرین عسل  می دهد.
میخواستم کمی هم از زندگی برایت بگویم ،شاید درددل و شاید...اما ترسیدم تلخی واگویه هایم شیرینی لذت این روزهایت  را بگیرد.وقت زیاداست ،برای گفتن وشنیدن ،خدا بخواهد سالها درکنار هم خواهیم بود و شاید شبهای زیادی در زیر نورماه خلوت کنیم وچایی بنوشیم و به صبح برسانیم.میدانم که آنروزها حرفهای زیادی برای گفتن خواهی داشت و من باتمامی وجود آماده شنیدن خواهم بود.شاید هم دوست داشته باشی که فقط بشنوی ،آنموقع منهم فقط گوینده خواهم بود.اززیبائیهای عشق برایت سخن خواهم گفت ،اززیبائیهای زندگی،از روشنائی روزهایی که همیشه بعداز شب خواهند آمد و توباید به گردش فصول ایمان بیاوری.
چقدر آرامم پسرکم که تو هستی که کنارمی و همیشه در قلب منی به معصومیت کودکانه ات قسم بیشتر از هر کسی عاشقت هستم باور کن بعد از دردی شیرین پا به این دنیا گذاشتی و همه دنیای من شدی و دغدغه هر روز من بودن توست ا
نفس کشیدنت 
ایستادنت 
راه رفتنت 
لحظه به لحظه کنارم قد می کشی و بزرگ می شوی 
نور چشمم پسرم 
دستهای کوچکت را گرفتم تا راه بروی و اینک دیگر می دوی 
تمام لذت زندگی ام همین است می خواهم به تو یاد دهم کلمه به کلمه عشق را 
زندگی را .....
مادر بودن شیرین است انقدر که حتی فکر کردن به نوازش صورت معصومانه ات مرا تا اوج می برد .
سهم من از تمام دنیا پسرکی کوچک است به بزرگی تمام عشق های دنیا 

عزیزکم عکسهایی از قدکشیدن و بزرگ شدنت در ادامه مطلب می گذارم 

 

پسندها (5)

نظرات (0)