سه سال و پنج ماهگي
پسرم رادمهر پر شده یادت، همه حجم خالی فضایم را و خواستنت شیطنت می كنه ، در مسیر نبض رگهایم بوته نورس احساسم، ریشه دوانده در تری اشکهایم همه روزه می شنوم صدای عشق را حتی در هياهوي ثانيه ها همه شب پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده تا طلوع صبح ،آري صبحی تازه پنجره ای رو به خورشیدچشمانی منتظرو دلی چون همیشه عاشق. اخم نکن مهربان من اگر نجواهایم تو را می آزارد سکوت می کنم تا ابد و تا آخرین لحظه باران. برایت با ذره ذره وجودم می نویسم شاید زیبا نباشداما از لحظه لحظه زندگی در کنار تو می گویم تو و بودت برایم هر روز، نامه ای تازه می آفریند. صبحگاهی با نسیم دل انگیز تو...
نویسنده :
مامان فرناز
0:51