رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

سه سال و پنج ماهگي

پسرم رادمهر پر شده یادت، همه حجم خالی فضایم را و خواستنت شیطنت می كنه ، در مسیر نبض رگهایم بوته نورس احساسم، ریشه دوانده در تری اشکهایم همه روزه می شنوم صدای عشق را حتی در هياهوي ثانيه ها همه شب پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده تا طلوع صبح ،آري صبحی تازه پنجره ای رو به خورشیدچشمانی منتظرو دلی  چون همیشه  عاشق. اخم نکن  مهربان من اگر نجواهایم تو را می آزارد سکوت می کنم تا ابد و تا آخرین  لحظه باران. برایت  با ذره ذره  وجودم می نویسم شاید زیبا نباشداما از لحظه لحظه  زندگی در کنار تو می گویم تو و بودت برایم هر روز،  نامه ای تازه  می آفریند. صبحگاهی  با نسیم  دل انگیز تو...
18 بهمن 1394

آرامشت آرامش من است

  رادمهرم امشب برخلاف هميشه كه با هزار قصه و لالايي و شعر و فرار از دست من و بازيگوشيهاي فراوان خواب به چشماي نازت مي آمد  بي دغدغه و با كمترين تلاش روي مبل چندين بار چشماي قشنگت رو باز و بسته كردي و آرام خوابيدي و من خنده ام گرفته بود از اينكه تا اون لحظه بالا و پايين مي پريدي و انرژيت ته كشيد و در يك لحظه مثل اينكه دستگاهي رو از برق بكشن خاموش شدي و من همانطور كه موهاي نرم و لطيفت رو نوازش مي كردم و مي بوئيدم به اين فكر مي كردم كه چقدر زيباست لمس تو و چه زيباست بودنت با اينكه اين روزا بسيار پرتحرك شدي و گاهي اوقات از كنترل من خارج ،ولي وقتي كه آرام و معصوم پلكهاي قشنگت رو روي هم مي گذاري و سكوت در و ديوار خونه رو مي گيره...
4 بهمن 1394
1