رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

واژه هايم همه تو

دردانه ام رادمهر بیا که بازمیخوام دوباره قد بکشی از دل واژه های بی تکرار آبی ترانه... بیا که ببینی من  چه صوفیانه   با چشمانی بسته به وقت نوشتن ترانه در خلوتگاه کاغذُ قلمُ شمع زير لب زمزمه میکنم: ارکیده ی وحشی من .....از دل واژه ها قدبكش و تو هر بار چه زیبا قد میکشی وصد افسوس که نمی توانم همه ی زیباییت را به جام واژه بریزم و این عذاب  همیشگی من است  پسر شيرينم هنوز زیباترین لحظه ها را برایت خلق نکرده ام زیباترین ترانه رو نگفته ام زیباترین بوسه را ناغافل بر گونه هایت نکاشته ام ولي  به تصدق سر  همین زیباترینها، هميشه  عاشقانه نفس کشیده ام و عاشقانه برایت نوشته ام  ...
24 فروردين 1394

دو سال و هفت ماهگي

رادمهرم پسر دوست داشتني ام اين روزها كه عطر بهار همه جا را بهاري كرده انگار ارابه ی زمان هم شتابی دوچندان برای عبور از این سال را گرفته.....مثل دل من که با تمام توان در حال بازسازی خاطراتی خوش از گذشته ها و پیوند زدنشان با ساقه های ترد اکنون است. من اما آهسته اهسته بهار را مي گذرانم آرام آرام روزها را مي گذرانم اكنون كه شانزده روز از اين سال گذشته هزاران بار خدا را شاكرم كه با آرامش و خوشي و سفر و سلامتي گذشت و از يزدان بي همتا مي خواهم كه بعد از اين هم برايمان خوب بخواهد.  با لذت  اين روزها  را با شكر حضورت  پیوند می زنم. رادمهرم  روزی هزار بار خدا را برای داشتنت.......بوئیدنت...شکر می کنم...
16 فروردين 1394

لحظات پاياني سال 93

  ماه من! سه بهار است كه در كنارمي و تو در میان ناباوری من وارد سومين سال زندگيت شدي  نتونستم از عهده شکر نعمت وجودت بربیام در آستانه سومين سال زندگیت رو به درگاه خدای مهربونم که هرچه دارم از اوست, خالصانه سجده شکر بجا میارم و تنها حرفی که در این لحظه میتونم به خدای خودم بزنم اینه که : " معبودمن! تورو شکر میکنم که این نعمت بی نظیر را به من هدیه کردی. خدای من! از تو میخوام که به من کمک کنی تا پسرم رو اونطور که خودت دوست داری بزرگ کنم و پسري شایسته رحمت و لطف خاص تو تربیت کنم. پروردگار بی همتای من! پسرم رو درکمال سلامت و آرامش حفظ کن و در تمام لحظه های زندگیش یار و همدمش باش. آفریدگار مهربان م...
1 فروردين 1394
1