رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

سومین پاییز زندگیت

پسرم سلام صبح غزلخیزت بخیر روز نگاه عاطفه انگیزت بخیر  خاطره ی آمدنت ازحافظه ی شهریور پاک نمی شود تو بی تکرارترین حادثه ی تقویمی ...یک تابستان دیگر از عمر شیرینت گذشت و سومین پاییز عمرت آمد پاییزی که مرا عاشق می کند بارانش عاشق تر خاطرات گذشته در جلوی چشمانم ستاره می زند  گوش کن صـــدای نـفـسـهـای پــایـیــز ، ایــن زیـبـاتـریـن فـصـل خــدا مـی آیــد امیدوارم برایت     پــایـیـزی خـوش رنـگ که زرد و نــارنـجــی نـبـاشــد ، پــایـیـزی کـه دلــت نـگـیـرد و غـروبـش غـــم نـداشـتـه بـاشـد .  و در کــوچـه پــس کــوچــه هـایـش بـغـض نـبـاشـد  پــایـیــزی کـه ، مــهــر و آبـان و آذرش برایت خ...
31 شهريور 1393

دفتر عاشقانه من و تو

یکی یک دانه ام رادمهرم اگر تو نبودی این کلبه هیچوقت ساخته نمی شد اینجا رو ساختم تا زیر سقفش راحت بهت بگم دوستت دارم این یک هدیه است به تو  تک تک خشتهای این کلبه با عشق گذاشته و بنا شده رادمهرم وجود گرمت به این کلبه عطر زندگی بخشیده دم مسیحای تو روح زندگی را به من بخشیده خداوند مهربان را شکر که هدیه اش را به من بخشید تا اینجوری بهم نشون بده که من رو می بینه و دوستم داره  می نویسم برای تو برای او و برای همه می نویسم از عشق پس بخوان ای عاشق این احساس مرا می نویسم تا بدانی و بدانند عشق بزرگ به چه معناست عشق سرآغاز چه حادثه ای است  می نویسم تا بخوانی احساس مرا و درک کنی عاشق بودن را  اگر عشق برایت پرد...
30 شهريور 1393

دنیای این روزای ما

دلم میخواد ازاین روزا بنویسم....اینروزای قشنگ وطلایی که به لطف خدای مهربونم یه فرشته کوچیک داره توی خونه ما پرو بال میزنه هر چند نمی شه از  تو و شیرین کاریهایت نوشت و حق مطلب رو ادا كرد.   هرجای خونه که قدمی میذارم تو یه نشونی اونجا برام گذاشتی.از زیر میز که جایگاه ماشینهای تو شده تا توی حموم که اردک ها دارن آب بازی میکنن...  رادمهر من این روزا فقط می گه می خوام خودم خود من برای خودم همه کارها را می خواهی خودت به تنهایی انجام بد قبل تر ها هم بود ولی الان دیگه شدید شده این خودکفایی عزیزم دوست دارم مستقل باشی و خودت کارهایت را انجام دهی ولی بعضی کارها رو هنوز نمی توانی بدون کمک انجام بدی و می ترسم آسیب ببینی...
27 شهريور 1393

قصه

"یکی بود و یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود روزی بود و روزگاری  همه خوش و خرم بودند خوبی خوب بود و بدی بد..." آری نازنینم اینها را همیشه در قصه ها می خوانی می خوانی و می آموزی تا قدم در دنیای واقعیت ها بگذاری... اما افسوس افسوس که روزگار واقعی ما هرروز از قصه ها فاصله می گیرد بیشتر و بیشتر... طوری که دیگر می شود غصه   و نه قصه ! در قصه ها از درستی و پاکی می گوییم به به ها سر می دهیم و درستکاران را قهرمان می بینیم ام...
24 شهريور 1393

جشن میلادت عزیزم

در سپيده دم عاشقی كسي‌ متولد شد كه صدايش آرام تر از نسيم نگاهش زيباتر از خورشيد دلش پاك تر از آسمان و قلبش زلال تر از آب و آن تو بودي بهانه قشنگم براي زندگي‌    دو سال از اون روز پر از استرس گذشت  باورش برام سخته  نمیتونم قبول کنم  دو سال گذشته خیلی زود بود خیلیییییییییییییی هنوز دوست دارم مثه روزای نوزادیت تو اغوش بکشمت و لمست کنم و بو کنمت  ولی حیف که الان تا خودت نخوای نمی شه و از  دستم فرار میکنی  عزیزم از چند روز مانده به روز تولدت بابایی و مامان در تدارک جشن تولدت بودیم و شما با ذوق ما را همراهی می کردی الهی دورت بگردم که مدام آهنگ تولدت مبارک را می خواندی د...
21 شهريور 1393

تولدت ستاره بارون

انقدر از شيره جانم نوشيد تا شير شد من به شير جانم شعور دادم تا بزرگ شد اينك منم مادري كه تنهاييش را با خاطرات قد كشيدنت سپري مي كند و دل خوش دارد عمرش به بهاي پارساييت ته بكشد امروز روز تولد توست و من هر روز بيش تر از پيش به اين راز پي مي برم كه تو خلق شده اي براي من كه زيباترين لحظه ها را برايم بسازي تمام دقايق عمرم به همراه زيباترين بوسه هاي عاشقانه هديه امروز من براي تولدت دردانه ام   ...
16 شهريور 1393

سالروز رفتن مامان مارال نازنین

رادمهرم وقتی تو را باردار بودم فکر میکردم حسابی مادر شده ام .روز مادر که شد بهشت را راستی راستی زیر پاهایم احساس میکردم بعد که شب بیداریها و درد عمل زایمان و نگرانی برای هر نیم گرم وزن گرفتنت را دیدم گفتم ای بابا حالا تازه دارم بهشت را مزه مزه میکنم درست یادم هست که روزهای چک آپت که میشد دلشوره ای داشتم که موقع گذاشتنت روی ترازو چشمهایم را میبستم و هی صلوات میفرستادم که نکند منحنی وزن گیری آقا کمی افول کند....انقدر که دکتر صبور ِ نازنین خنده اش میگرفت از این همه دلواپسی های الکی.. با خودم میگفتم من مادر هستم و یک مرد را چه به توجهات ویژهُ مادرانه!!!! دوران نوزادی گذشت..با تو در عالم مادری خندیدم..گریه کردم..با هم تمرین حرف زدن کرد...
14 شهريور 1393

كودكانه هاي شيرينت

رادمهرم می خوام از کودکانه هایت بگویم می خوای بدونی دوساله شیرین من چه بازیهایی دوست داری اسباب بازی مورد پسندت چیه غذای مورد علاقه ات کدامه از چه پارکی خوشت می یاد چه شعرهایی بلدی و کدوم رو از همه بیشتر دوست داری لالایی مورد علاقه ات چیه دردانه ام برایت می نویسم از تو نوشتن سخت است هرچند مامانی یک دفترخاطرات از لحظه لحظه های با توبودن و ثبت روزانه لحظات قشنگ زندگیت برایت به یادگار دارم ولی باز دلم می خواهد اینجا هم بنویسم که اگر بودم و نبودم جایی ثبت شده باشد این روزهای بی تکرار ناب با تو بودن  شیرین دو ساله من بیست دندان شیری که می بایست تا قبل از سه سالگی داشته باشی در بیست و سه ماهگیت کامل شده و در این مورد هیچکونه اذیتی نه...
11 شهريور 1393

قد کشیدنت....

دردانه ام  قدکشیدنت را که میبینم ،هزاران آرزو در دلم آب میشود و سرازیر میشود بسوی چشمانم.نمیدانم که میدانی یا نه ،زمانیکه تو به دنیا آمدی تنها یک پسر برایم نبودی بلکه جنونی بودی برای دل عاشقم  شیرین زبانیهایت هم اینروزها بیشتر شده و دل نمیماند دیگر برای مامانی  که هرکلامت برایش بالی میشود تا برسانندش به اوج و به دورترین نقطه اززمین و نزدیکترین مکان به خدای مهربان. هرچقدرازشیرینی اینروزها بگویم باز کم است.نمیگویم که زندگی فراز ونشیب ندارد ولی با بودن تو گس ترین طعمها  هم مزه شیرین عسل  می دهد. میخواستم کمی هم از زندگی برایت بگویم ،شاید درددل و شاید...اما ترسیدم تلخی واگویه هایم شیرینی لذت این روزهایت  را ب...
3 شهريور 1393
1