رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

چهل روز با عشق گذشت

عزیز مهربانم چهل روز از با تو گذشت جه روزها و دقایقی که در قلب مامان و بابا حک شده و به تفسیرکشیدنش سخت است گلم در این چهل روز هر چه خوبی است در تو دیدم گلم بسیار مهربانی چشمانت پر مهرت به مامان و بابا این ثابت کرده که اسمت برازنده ات است گلم همیشه بخند که شادی و لبخند تو آرزوی ماست ...
1 ارديبهشت 1393

دهمین روز با تو بودن

رادمهرم ده روز از با تو بودن گذشت ده روزی که نفهیمدم چطور گذشت باورت نمی شه مامانی روزهایی که تو وجودم بزرگ می شدی ساعتها و ثانیه ها کند بودن ولی از وقتی که به دنیا اومدی و دنیای مامان و بابا رو قشنگ کردی ثانیه ها و دقیقه ها در حال دویدنند گلم طبق سنتها حمام ده روزگیت را رفتی و مثل فرشته ها خوابیدی و مامان و بابا از نگاه کردن به صورت زیبایت سیر نمی شوند دوستت داریم ...
1 ارديبهشت 1393

انتخاب اسمت عزیزم

عزیز رادمهرم شش ماه بود که از وجود نازنینت در بطن وجود مامانی می گذشت با سخت گیریهای فراوان بابا بالاخره اسم رادمهر برایت انتخاب کردیم معنی اسمت بخشنده همچون خورشید ( بزرگوار بخشنده ) است مهربانم امیدوارم همانند اسمت بخشنده ای بزرگ شوی و مایه سربلندی مامان و بابا عزیزم امید دارم از انتخاب اسمت راضی باشی گلم تمام سعیمان این بود که اسمی شایسته برایت انتخاب کرده باشیم ...
1 ارديبهشت 1393

نفسم هم نفسمان شد

رادمهرم بالاخره لحظه طلایی که روزها و ساعتها و ثانیه ها انتظارش را می کشیدیم رسید روز 91/6/16 پنجشنبه بود که ساعت 6/00 با بابا و خاله پروین بعد از اینکه من و تو عزیزم از زیر قرآن رد شدیم و با دعا راهی بیمارستان آتیه شدیم گلم مامان از دلشوره نمی تونست راه بره باورت می شه خاله پروین دستام گرفته بود ولی از استرس نمی تونستم قدم از قدم بردارم نمی تونم حسم رو برات بگم خیلی خاص بود وقتی وارد بیمارستان شدم باورت نمی شه چشمای نازت که توی سونو دیده بودم همش جلوی چشمام تجسم می کردم خلاصه وارد اتاق شدم و من و تو تنها موندیم کارهای اولیه انجام شد و راهی اتاق عمل شدیم دیگه نمی دونستم چکار کنم بی اختیار اشک می ریختم وقتی مامان های دیگه ای که منتظر نی ن...
1 ارديبهشت 1393

روز تعیین زمان به دنیا آمدنت

نفسم دوم شهریور بود که دکتر گفته بود برای آخرین چکاب برم پیشش با بابا و خاله پروین رفتیم صدای قلبت رو دوباره شنیدم نمی دونی وقتی صدای قلبت رو می شنیدم چه حس عجیبی داشتم شیطونیهات که نگو هیچوقت دکتر نتوست تو رو یک جا ثابت به مامان نشون بده همینطور بالا و پایین می رفتی دکتر روز پنج شنبه 16 شهریور ساعت 6/30 صبح وقت داد تا تو عزیزم مهمون خونه ما بشی گلم نمی دونی چه ذوقی کردیم و خوشحال بودم که سلامتی و سختیهام نتیجه داده عزیزدلم اون روز خیلی روز خوبی بود کمی از استرس های مامان و بابا کم شد دیگه دکتر گفت هر وقت که بیاد کامل و سلامته .عزیزترینم وقتی مامان خوشحال بود تو هم خوشحال بودی این کامل حس می کردم دوستت دارم بی نهایت نفسم
1 ارديبهشت 1393

دلشوره های ما

نازنینیم هفت ماه از دوران طلایی مامان می گذشت که شیطونی های تو زیاد شد و مامان اذیت شد کلی گریه کردم خیلی حالم بد بود همش می ترسیدم دکتر به مامان استراحت داد و شرط کرد که اگر استراحت کنم هیج لطمه ای به وجود نازنین تو نمی خوره عزیزترینم مامان به خاطر اینکه تو سلامت باشی دیگه سرکار نرفت و استراحت کرد خیلی سخت بود تمام روز روی تخت می خوابیدم به تو فکر می کردم خاله پروینت همدم اون روزای من بود کلی برای ما زحمت کشید باهات صحبت می کردم و از غصه ها و غمهام می گفتم عزیزم خیلی سریع واکنش نشان می دادی و من با امید به درآغوش کشیدن و بوییدنت تمام سختیها و دردها رو تحمل می کردم می دونی چرا اینا رو برات می نویسم فقط و فقط برای اینکه بدونی خیلی عزیزی همین ...
1 ارديبهشت 1393

وقتی فهمیدیم نی نی خوشگل ما پسره

عزیز رادمهرم چهارده هفته از وجود نازنینت می گذشت که مامان و بابا متوجه شدند مهمون کوچولوی ما پسره برای مامان و بابا فرق نداشت وقتی رفتیم دکتر که از سلامتت باخبر بشیم آقای دکتر گفت نی نی شما یه پسر شیطون که نمی زاره درست ببینمش خلاصه کلی مامان اذیت کرد تا گفت بله آقا زاده در راهه من و بابا خوشحال شدیم از اینکه سلامتی اولین خبر خاله لیلات گرفت چون همینطور زنگ می زد و به همه گفت به مامان جونت زنگ زدم خیلی ذوق کرد یه نی نی خوشگل تازه به خونه عمه اومده بود ثنای نازنین همه اونجا بودن و وقتی خبر شنیدن کلی ذوق کردن عزیزم همه دوستت دارن نازنینم
1 ارديبهشت 1393