رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

بی تو هرگز کی توانم

رادمهر گلم ای پسرم هستی مادر دردانه ی من ماه درخشنده ی اختر صد بوسه به رویت به فدایت دل و جانم یک ثانیه بی تو نتوانم نتوانم....... بی تو هرگز  نازنینم ٬نوبهارم٬باتو گم گشته خزانم با تو دنیا رام و شیرین ٬بی تکلف مهربانم ماهتاب روشن من ٬هر چه تاریکی رمیده رنگ شب تاری غباری٬گردغم دیگر ندانم عشق شورانگیزت ای جان چون نفس در من دمیده جای خون جوشیده عشقت در وجودم در رگانم دل به یغما برده ای بیدل منم دلدار تو خود فراموشم شده٬سرشارم از تو در نهانم من چه خوانم نامت ای رنگین ترین رویای من انتهای هر چه خوبی٬عاجز و الکن زبانم لحظه ای هرگز مبادا بی تو مانم جان من               &nbs...
31 ارديبهشت 1393

رادمهرم مایه آرامشم معجزه کوچکم

هدیه بی نظیر خدا ، رادمهر قشنگم وقتی خسته یا دلگیرم ، این تویی که با اون چشم های دلربا و نگاه جادوییت  درد رو تو چشم هام می خونی و بی هیچ حرف و بهونه گرمای آغوش کوچیک رو مرهم دردم می کنی . نازنین بی رقیبِ من ، تویی که با دست های کوچیک و قد کوتاهت محکم تر از هر مردی کنارم ایستادی ، و من هر لحظه خدا زو از بخشش دستات به من سپاس  می گم ، معجزه کوچیکِ من ، مایه آرامشم ، ازت ممنونم که هستی!    ...
28 ارديبهشت 1393

حس خوب بودنت و فکر لحظه های نبودنت

برایت می نویسم  تو عزیزدلم که همیشه بدون اینکه بدانی با وجودت سختیها را برایم آسان نمودی و مرهم دردهایم بودی  چشمانت مثل معجزه است وقتی کنارم هستی تمام دردهایم را فراموش می کنم وقتی شادمانه می خندی و به یکدیگر عشق می ورزیم دنیا از آن من است حال که تو را دارم دیگر از خدای خود چه می خواهم دلبندم همیشه بخاطر وجود نازنینت خدا را شاکرم از اینکه مهر مادری را در وجودم به ودیعه نهاد و مرا لایق آن دانست بسیار مسرورم امیدوارم که بتوانم آنطور که خدا راضی باشد برایت مادری نمایم پسرم ، عزیزترینم با تو بودن احساس قشنگی در من بوجود می‌آورد که به هیچ عنوان قادر به توصیفش نیستم. شنیدن صدای دلنشینت گرمایی را در وجودم...
28 ارديبهشت 1393

خانه کودک و جشنواره اسباب بازی

رادمهر قشنگم روز جمعه بیست و ششم اردیبهشت کیدزکلاپ باشگاه انقلاب جشنواره اسباب بازی داشت که برخلاف همیشه که فقط با مامان می تونستی بری  به خاطر جشنواره اسباب بازی بابایی هم می تونست بیاد صبح بابایی رفت طبق معمول هر جمعه کارهایش رو ردیف کرد و اومد با هم حاضر شدیم و رفتیم عزیزم خیلی خیلی ذوق کردی و از زبون خودت می گفتی دوش گذشت خیلی خوب بود عزیزم خوشحالم که بهت خوش گذشت با بچه ها کلی بازی کردی و با مراقبها کلی صحبت کردی و خیلی ازت خوششون اومده بود چهار پنج ساعتی بازی کردی و با میل خودت اومدیم خونه فکر می کردم که چون صبح زود بیدار شده بودی و کلی بازی کردی بخوابی ولی گلم دوباره با مامان شروع کردی به بازی و خلاصه تا شب نخوابیدی روز قبلش هم...
27 ارديبهشت 1393

روز پدر و قدردانیت از او

رادمهر قشنگم سه شنبه 1393/2/23 روز میلاد حضرت علی ( ع ) روز پدر نام گرفته است  عزیزکم پدر  تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست  اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند؛  و با وجود همه مشکلات, به تو لبخند بزنه تا تو دلگرم شوی   که اگر بدانی … چه کسی ،  کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛  “پدرت”را می پرستی … رادمهرم امروز یکشنبه 1393/2/21 صبح که از خواب ناز بیدار شدی مامانی گفت بعد از خوردن صبحانه با هم بریم خرید و برای روز پدر برای بابا کادو بخریم خیلی قشنگ مثل یک پسر بزرگ به حرفهای مامانی گوش دادی و همه حرفهایم رو مو به...
22 ارديبهشت 1393

با عشقت زمان فراموشم شد

  بعداز آن دعوت زیبا به ملاقات خودت من چه حالی بودم خبر دعوت دیدارت چونکه از راه رسید پلک دل باز پرید من سراسیمه به دل بانگ زدم آفرین قلب صبور زود برخیز عزیز جامه تنگ در آر وسراپا به سپیدی تو درآ وبه چشمم گفتم باورت می شود ای چشم به ره مانده خیس؟ که پس از این همه مدت ز تو دعوت شده است چشم خندید و به اشک گفت برو بعداز این دعوت زیبا به ملاقات نگاه و به دستان رهایم گفتم کف بر هم بزنید هر چه غم بود گذشت دیگر اندیشه لرزش به خود راه مده ...
22 ارديبهشت 1393

رادیو موج رادمهر

این روزها فضای خاص خونه و ماشین خاص تر شده ما تلویزیون و رادیو گوش میدیم با صدای خاموش رادیو موج رادمهر تلویزیون کانال رادمهر ما این روزها رادیو همراه داریم و همیشه روشن است مگر رادیوی کوچکمان خواب باشد ما بتوانیم چیزی ببینیم یا بشنویم خیلی یا کمی گفت و گوی دو نفره داشته باشیم بیدار که هستی من و بابایی مثل شنیدن یک ملودی دلنشین جان و دل به نقل و نبات دهانت می دهیم و گفت و گوهایمان سه نفره می شود تو حرف می زنی و ما لذت می بریم تو می پرسی و ما جواب می دهیم تو شیرین زبانی می کنی و ما دلمان ضعف می رود و ماشاءاله روانه ات می کنیم از همه جا می گویی و می پرسی به همه جا سر می زنی و همه جا را فتح می کنی شدی رادیو خونه ما یا شایدم طوطی شیرین...
21 ارديبهشت 1393

دوستت دارم هایت

عزیز رادمهرم هر وقت می خوام از محبتهایت بنویسم اشک در چشمانم حلقه می زند گلم خیلی وقته که با صدای زیبایت محبتهایت را نثار مامانی و بابایی می کنی چند هفته ای است که کاملا جمله می گی عاشق حرف زدنتم عزیزکم روزی صدبار می گی مامانا دوستت دارم مامانا عاشقتم مامانا عشقمی مامانا نفسمی مامانا فدات شم عزیزم تو مرا از دوستت دارم هایت سیراب کرده ای  دوســتت دارم های من به مشابه دوستت دارم های توست که وقتی ازت سوال می کنم ، چقدر دوستم داری؟  در پاسخ می گویی:  دو تا و یا ده تا و یا نهایتش به بزرگی محدوده دو دستانت... دوست داشتنی در حــــد توان، به دور از دروغ و به وسعت آسمـــان، گلم محبتت را نه به من تا میت...
20 ارديبهشت 1393

تو مال منی

تــو مــال منـی خــودم کشــفـت کـرده ام تــو بـا مـن می خـنـدی بــا مـن گـریـه می کـنـی درد دلــت را بـه مـن می گـویـی دلـــت بـــرای مـــن تــنــگ می شــــود ضـــربـان قـلـبـت بـا مـــن بـالا مـی رود بــا ســــــکـوتم، بــا صـــدایــم بــا حـضـــورم، بـــا غــیـبـتم .. تــو مــال منـی ایــن بــلاها را خـــودم ســرت آوردم بـــه مــن می گویی دوســـتـت دارم و دوســـت داری آن را از زبان مــــن فـقـط "مـــن" بشــنـوی بــرای کــه مــی تــوانـی عزیز من خــودت را لـــــوس کنی، نازت را بخرد و به تو تلنگری نزند ؟ چــه کســی بـا یـک کـلـمـه ، بــا یــک نــگـاه، دلــت را می ریــزد ؟ بــعــد خــودش جــمــع می کند ...
20 ارديبهشت 1393