رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

سي امين ماهروز ميلادت

پسر نازنينم وقتی که تو آمدی زمین دیگر زمین نبود.گویا آسمان به زمین فرود آمده بود و زمین پرشده بود از فرشتگانی که تورا بدرقه میکردند.آن روزها وقت راه رفتن در اطرافت دقت میکردم تا بال فرشتگان نگهبانت به زیر پاهایم نرود.آن روزهای خوب که تلخ و شیرینهای زندگیم به هم آمیخته بود و من سرگشته از حضور وصف ناشدنی تو, دنیا را با بالهای نامرئی عشقی که تو در من زنده کرده بودی پشت سر گذاشتم و از کنار تمام لحظه های سختی که بی تو بر من گذشته بود گذشتم و به چشمه جوشان عشقی رسیدم که تا بی نهایت در قلب من برای تو خواهد جوشید. رادمهرم اولین شبی که تو دنیا را با حضورت به رنگ بنفشه های بهاری رنگ آمیزی کردی,منم دوباره متولد شدم درست مثل امروزکه ماهروز م...
16 اسفند 1393

باران تويي

رادمهرم دوباره منم هواي نوشتن كرده ام هميشه اين هوا در سرم هست براي تو نوشتن دلم را گرم مي كند حالم را خوب مي كند گرماي عشقمان دستانم را از سردي اين روزها نجات مي دهد ساعت از دو نيمه شب گذشته و صداي نفسهايت    با صداي نفسهاي باران تلفيق شده و اين هوا عاشقانه هايم را قلقك مي دهد باران مي بارد و من همچون دوره گردي كوله بارعاشقانه هايم را به دوش مي كشم و شاعر مي شوم باران مي بارد و تو زلال مي شوي زيبا مي شوي و قدم به كلبه احساسم مي گذاري و میخواهم بنویسم اما انگار کاغذهایم تمام شده اند,  میخواهم بنویسم اما انگار یک خاشاک به چشمم رفته و دلم میخواهد کسی باشد تا در چشمم محکم فوت کند و آن خاشاک بیرون بیاید تا نوشتن را شروع ک...
2 اسفند 1393
1