دو سال و پنج ماه گذشت
رادمهرم در ذهنم شهریور روی دامنم شکوفه میزند چه باران ببارد و چه نه و من گاه به رسمِ نسترن و گاه به رسم رازقی و گاه نهال زيبازیسته ام و زُل زده ام به تو هر ماه چنين روزي نورسیده ی مي شوي برايم و من هر بار دلتنگی را به دوش مي كشم دو سال و پنج ماه گذشت ؟ گذشت نه به راحتي بيان اين كلمه بلكه به گذشتن ثانيه هاي فراموش نشدني و دلچسب چه کسی میگوید گذشته ها گذشته است؟ گذشته در من است گذشته از من است گذشته در من نفس میکشد در من بزرگ میشود و هر روز به دنیا می آید و من همان مادری هستم که بچه اش شده است که توی گوش بچه اش اذان خوانده اند و برایـــش چشم نظر آورده اند من گذشته را هر روز حمل میکنم و هر شب زمین میگذا...
نویسنده :
مامان فرناز
22:49