پنج سال و ده ماهه شدي
سلام دونه الماسم وقتي بهت مي گم دونه الماسم چشمات رو گرد مي كني و با خشم به من نگاه مي كني و مي گي انقدر بدم مي ياد به من مي گي دوست ندارم مي گم خوب من دوستت دارم بايد با صفات خوب صدات كنم مي گي نه نگو آره عزيزم اين روزا همش با من سر جنگ داري كه اينو نگو و اونو نگو و در آخر هم مي گي اي بابا تو چقدر كم سوادي چرا نمي فهمي من چي مي گم ،اي واي بر من كه كم مي يارم در مقابل تو چه مي شه كرد بايد تن به خواسته تو بدم البته معقول و خودت مي دوني كه سخت دلگير مي شم از سماجتهاي بي دليل و كم اهميتي كه تو گاهي رعايت نمي كني و من بخاطر سنت مي بخشم عزيزم منو ببخش اگرنمي بينمت ،نمي خندانمت، منوببخش اگر در وظايف ًمادري كوتاهي ...