رادمهررادمهر، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

بخشنده همچون خورشید

پنج سال و ده ماهه شدي

سلام دونه الماسم وقتي بهت مي گم دونه الماسم چشمات رو گرد مي كني و با خشم به من نگاه مي كني و مي گي انقدر بدم مي ياد به من مي گي دوست ندارم مي گم خوب من دوستت دارم بايد با صفات خوب صدات كنم مي گي نه نگو آره عزيزم اين روزا همش با من سر جنگ داري كه اينو نگو و اونو نگو و در آخر هم مي گي اي بابا تو چقدر كم سوادي چرا نمي فهمي من چي مي گم ،اي واي بر من كه كم مي يارم در مقابل تو  چه مي شه كرد بايد تن به خواسته تو بدم البته معقول و خودت مي دوني كه سخت دلگير مي شم از سماجتهاي بي دليل و كم اهميتي كه تو گاهي رعايت نمي كني و من بخاطر سنت مي بخشم  عزيزم منو ببخش اگرنمي بينمت ،نمي خندانمت، منوببخش اگر در وظايف  ًمادري كوتاهي ...
20 تير 1397

جشن پايان تحصيلي پيش دبستاني

عزيز رادمهرم نازنين پسرم يك سال تحصيلي تو به اتمام رسيد و به خوبي مأنوس شدي با مدرسه و با اشتياق گذراندي اميدوارم در تمام مراحل زندگي اول سلامت و سپس موفق و پيروز باشي  روزي كه قرار بود عكس فارغ التحصيلي بگيري متأسفانه مريض بودي و در عكسها كاملا مشهوده قربونت برم  روز جشن فارغ التحصيلي ات سه شنبه ٩٧/٠٣/٢٣ بود و خيلي ذوق داشتي قرار بود در مورد دروغگويي اجرا داشته باشي و تو راه تمرين مي كردي و مدام مي گفتي نبايد من و من كنم و عزيزدلم وقتي سي دي جشن را دادند و ديدم كه من و من نكردي و خيلي قشنگ اجرا كردي و خودت هم راضي بودي  موقعي كه باهات مصاحبه مي كردن من رسيدم و وقتي من و ديدي گفتي مامان تموم شد فارغ...
8 تير 1397

پنج سال و نه ماهه شدي

عزيز رادمهرم به بهانه ماهروزت مي نويسم از احوالات تو در پنج سال و نه ماهگيت چقدر كودكي ناشناخته است هر روز كه مي گذرد به اين مهم مي رسم كه چقدر نمي شناسمت حتي من كه مادرت هستم هر روز يك كشف جديد در تو هر روز يك تحول هر روز يك نوآوري هرچقدر روزها به جلو مي رود سخت تر مي شود باور نمي كني گاهي دلم مي لرزه مي ترسم و شماتت هاي خودم زيادتر كه نكند كم گذاشتم نكند درست وظيفه ام را انجام ندادم نمي دانم شايد حساسيت زياد علتش باشد سعي مي كنم زياد در تو دقيق نشوم چون به من ثابت شده همه كارهاي خوب و بدت گذراست و وقتي زمان به جلو مي ره فراموش مي شه ولي با همه اين أوصاف باز هم از حرف و كار خوبت دلم قنج مي ره و از كار نادرستت دلم مي گيره چقدر سخته مادر ب...
19 خرداد 1397

عشق من

  امیدوارم از اینجا خوشت بیاد عشق من.  میدونم هنوز خیلی ناقصه ولی با همه ی عشقم برات ساختمش. اگرچه میدونم تو همه ی احساسمو میفهمی چون خودت خالقشی... بهت قول میدم اینجارو قشنگتر کنم.  عاشقتم عشق من... ...
21 ارديبهشت 1397

پنج سال و هشت ماهه شدي

 میدونی مشکل چیه عشق من؟؟؟؟ اینکه بعد این مدت نوشتن از یادم رفته !!!  حالا باز موندم از چی و از کجا بگم؟؟؟؟؟؟😔😔😔 ولی نه. بزار از خودت شروع کنم که اول و آخر دنیامی...😘😘😘 ازخودتو لحظه های قشنگی بگم که با حضور پاکت به دنیام بخشیدی. الان ٥ سال و ٨ماه و ٤ روزه  که باهم عهد بستیم اونم با حضور یك عشق الهی. رادمهرم میبینی چه زود گذشت عشق من؟؟؟ ولی به خودم میبالم که با حضور قشنگ تو عشقمون هنوز قشنگترین رنگ دنیارو داره. چقد به خودم میبالم که تو همسفرو اميدمي. خیلی وقتا وقتی بهت میگم بینظیری برات عجیبه، اینکه تورو جدا از آدمای دیگه تجسم میکنم برات غریبه . ولی دنیای من ،به همون خداییکه عشقش تو لحظه لحظه هامونه تو با...
21 ارديبهشت 1397

گراميداشت روز معلم

 معلم باغبان باغ عشق است معلم قافله سالار عشق است همه کار معلم کار عشق است. عزيز مامان براي گراميداشت روز معلم خيلي ذوق داشتي و شعرهايي كه در وصف اين مهربان يادگرفته بودي را مدام زمزمه مي كردي و من اشك ذوق ريختم اولين بار كه خواندي مي گفتي ديگه نمي خونم عزيزكم اشكم از اين بود كه كي انقدر بزرگ شدي ،مربي خوبم تو مثل مادر برام عزيزي ،مربي عزيزم دارم مي رم از اينجا مي رم از اين گلستان ...........خيلي زيبا بود و صداي تو زيباترش كرد براي من  عزيزكم خوشحالم كه حس قدرداني و شوق اين صفت خوب در تو هست ،شب براي معلمت نقاشي قشنگي كشيدي و مدرسه ات رو ترسيم كردي با اشتياق كادو و گل را در دستان قشنگت گرفتي و تا معلمت را ديدي گفتي ...
11 ارديبهشت 1397

بهار و طبيعت و اين روزهايت

اين روزها همه رویاهای بهاریم را تمدیدمي كنم هرچه خوب بود و هرچه زیبا بود و هر چه دست نیافتنی بود دنبال واژه های رویایی عشق هم زیاد مي گردم ولی فکر کنم تو همه انها را یک جا برده ای  و من چه بی حواس در انتظار قدم های نورسته ات بودم امروز ذهنم را خانه تکانی کردم امروز میخواستم بهاری باشم دستمالی روی خاطره هایم بکشم گلدان های ذهنم را کمی ابیاری کنم میخواستم دستهایم را روی سلولهای خاکستری ذهنم بکشم و بگویم سبز شویدن جوانه دهید هنوز خیلی مانده برای اینک...
5 ارديبهشت 1397

سينما و فيلم فيل شاه

از طرف مدرسه براي بار دوم به سينما رفتي از صبح كه كلي برنامه داشتيم كه نمي رم چون تو تنها مي موني غصه مي خوري و كلي حرف من زدم كه مثل هميشه است و فرقي نداره و اگر نرم خونه مي مونم و اگر نرم تو مي بري و خلاصه رفتي و اومدم دنبالت و فهميدم كه تمام مدت در سينما خواب بودي و فيلم را تماشا نكردي و كلي معلمت بهت خنديد و تنقلاتي كه برايتان تهيه كرده بودند را به من دادند و برگه اي كه بايد چكيده از فيلم را تعريف مي كردي و نتيجه گيري مي كردي را به دستم دادندو من هم نوشتم كه عذر خواهي رادمهر را به دليل خواب آلودگي بپذيريد نظري ندارد
5 ارديبهشت 1397

روز سيزده نوروز

از اول نوروز منتظر سيزده پدر به قول خودت بودي و شعري كه در مورد اين روز يادگرفته بودي را مدام زمزمه مي كردي و مي پرسيدي مي بنديم بار و بنه بار و بنه يعني چي  بالاخره روز سيزده رسيد و با ذوق تمام آماده شدي و خواستي سيبيل بزاري و به قول خودت مرد بشي ،عزيزم قربونت برم كه تحمل نداري و بيشتر از چند دقيقه نمي توني دست از ورجه وورجه برداري و مي زني زير همه قول و قرارات و به قولي مي خواي از تمامي فرصتها به نحواحسن استفاده كني و در چنين شرايطي حتي نيم نگاهي به من نمي كني و به محض تمام شدن روز و استفاده بهينه از موقعيتها و فرصتها با احساس ندامت و شرمندگي مظلومانه مرا در آغوش مي گيري و سؤالات تكراري كه ازم راضي هستي ؟خوب بودم؟ازم قهري ؟ازم ن...
5 ارديبهشت 1397